._165_. پرنده تویی، من شاخه‌تم.

• قبل از قرنطینه، به مستر قول داده‌بودم ببرمش اسکله‌ی نزدیک خونه‌مون و قایق‌ها و لنج‌هارو نشونش بدم. ولی یهو قرنطینه شد و بدقول شدم. از اون موقع، هرروز براش یه قایق کاغذی رنگی درست کردم در اندازه‌های مختلف، از قد دستم گرفته تا قایقای بندانگشتی. و بهش گفتم یه روزی که خیلی زیاد شدن باهاشون برات یه اسکله می‌سازم، بعدش گوش‌ماهی‌مو چسبوندم به گوشش و گفتم صدای موجا رو می‌شنوی؟ •

|

• روتین شبانه‌مون تو قرنطینه هم اینجوریه که هرشب یه کتاب قصه‌ی جدید از طاقچه دانلود می‌کنم و براش می‌خونم و عکساشونو با هم نگاه می‌کنیم. اوائل خیلی به جمله‌ها دقت می‌کرد و حرفامو تکرار می‌کرد یا می‌دیدم بیشتر از اینکه حواسش به داستان باشه، تصویرسازی‌ها رو نگاه می‌کنه و بعد دیگه حوصله‌اش سر میره و گوش نمیده. چندشبه سعی می‌کنم روی تصویرهای کتاب، داستان رو پیش ببرم و فکر می‌کنم اینجوری بهتره. (کتاب قدم یازدهم رو‌ پیشنهاد میدم.)

بعضی شبا ازش می‌خوام که اسم چیزایی که تو تصویر هست رو بهم یاد بده که خب یا می‌دونه و میگه یا نمی‌دونه و حدس می‌زنه. 

چندروز پیش، وسط ظهر، یهو عصبانی اومد سراغم که بیا بریم با گربه‌هه دعوا کنیم که اومده پشت پنجره‌ی اتاق ایستاده و چراغ هوا رو خاموش کرده! گفتم منظورت آفتابه؟ یکم مکث کرد و گفت: آره... اسمش یادم رفته‌بود. •

|

• برداشتن کاسه استیلی قدیمیِ مامان و دوتایی رفتن به باغچه و جمع‌کردن بهارنارنج از زیر درختا و خشک‌کردن لیموامانی‌ها هم کلی کشف برامون داشت دم‌دمای عید. مثلا یه عنکبوت سیاه روی دیوار حیاط پیدا کردیم و تو ظرف پلاستیکی با خودمون آوردیمش تو اتاق. باهاش حرف زدیم و بازی کردیم و اسمشو گذاشتیم بوتی. متاسفانه بوتی دوتا از پاهاشو جا گذاشته یه‌جایی، و راه‌رفتن براش سخته. مستر ازم خواسته که بوتی رو ببریم دکتر و براش دوتا پا بخریم. بوتی دوست جدیدمونه!

 یا مثلا اون‌روز که دوست داشت پرواز کنه، افقی رو دستم بلندش کردم و گفتم بال بزن! پرواز کن! و اونم بال می‌زد و من تو حیاط لابه‌لای درختا می‌چرخوندمش. وسطش گفت: آبجی تو هم پرنده‌ای؟ گفتم نه پرنده‌ تویی. من شاخه‌‌ام. •

|

•دیروز ازم پرسید: گلاوییییییژ! مدادا هم حرف می‌زنن؟ که من تأیید کردم که بلههه بلههه مدادا هم حرف ‌می‌زنن ولی خب ما نمی‌تونیم بشنویم، چون صداشون خیلی یواشه، مثل مورچه‌ها. •

 

 

گلاویژ‌نوشت: غزل عزیز از کارهای معمولی اما دل‌خوش‌کنک در ایام قرنطینه پرسیده‌بود چندروز پیش. تکه‌ای از این پست رو در گروه نوشتم و فرستادم. فاطمه بهروزفخر (نویسنده‌ی کتاب حوای نوشتنت) ریپلای زد و نوشت: تو خواهری هستی که از وسط قصه‌ها راهت به دنیای واقعی باز شده... و غزل تکه‌ای از این پست رو در کانالش قرار داد همون شب و بهم گفت: چه شاخه‌ی قشنگی!

ای خدای افسانه‌ها و کلمه‌ها و خیال‌ها! قصه‌های این شاخه داره تموم میشه. کاغذرنگیاشم همین‌طور. چندتا روز طول می‌کشه تا یه اسکله ساخته بشه؟ هوم؟ 

 

گلاویژ | ۵ فروردين ۹۹، ۰۸:۰۴ | نظر بدهید
تیردخت :)
۰۵ فروردين ۹۹ , ۱۰:۲۱

خوش به حال مستر که تو شاخه ش هستی :)

پاسخ :

شاخه‌ها هم با پرنده‌‌هاشون اعتبار دارن نه؟:)
حسنا ...
۰۵ فروردين ۹۹ , ۱۲:۰۶

خوشبحال پرنده‌ای که رو این شاخه میشینه. 

 

+ چراغ هوا *__* عاشق کلمه‌هایی‌ام که این بچه‌ها میسازن. 

 

تازه میگن وقتی ۲۸ روز امار صفر بشه میشه قرنطینه رو شکست !

پاسخ :

:*

حقیقتن به خلاقیتش اینجور وقتا غبطه می‌خورم:)

یاخدا! ما که تازه رفتیم رو ۲هزاروخرده در یه روز...گیریم حالا حالاها!
یاسمن مجیدی
۰۵ فروردين ۹۹ , ۱۲:۳۲

اول از هنه اینکه من تحسینت می کنم که می تونی یه عنکبوت رو از روی دیوار بندازی توی شیشه و باهاش حرف بزنی.چون من وحشت بی اندازه ای نسبت به تمام بندپایان و نرم تنان و حشرات دارم و معمولا یا درجا می کشمشون یا با مصیبت توی یه کیسه میندازم و پرت میکنم بره بیرون.

دوم اینکه چقدر از قسمت آخرش که میگی خدای افسانه ها و کلمه ها و خیال ها خوشم اومد.خیلی کیف کردم .

پاسخ :

من هراسی از حشرات نداشتم از بچگی و خب خیلی برام مهمه که مستر هم براش عادی باشه، از اینکه به هر چیزی توجه و مشاهده‌اش کنه خوشم میاد:) و کم‌کمک که می‌بینم داره به جزییات دقت بیشتری می‌کنه کیفمه راستش:) دنیای قشنگی واسه خودش داره و خیلی با احساسه. برگ درختا رو نوازش می‌کنه، و دلش نمیاد مورچه‌ای که گازش گرفته رو ازبین ببره و به قول خودش فقط باهاش قهر می‌کنه دیگه:) منم خواه‌ناخواه جزیی از این دنیاشم و همراهشم که بهم می‌گن نکن. اینجوری بارش نیار. پسر نباید انقدر احساسی باشه. من راستش درست و حسابی بلد نیستم با یه بچه‌ی سه‌ساله چطور باید رفتار کرد و این کاری که می‌کنم درسته یا نه. شایدم درست نباشه...ولی خب می‌گم تهش که وارد اون دنیای زمخت میشه حیف نیست از حالا از دنیای قشنگ افسانه‌ها و خیال‌ها بکشمش بیرون؟ حیف خنده‌های بیخیالیش‌ نیست؟ شایدم زیاده‌روی می‌کنم نمی‌دونم...
سویل :)
۰۶ فروردين ۹۹ , ۰۱:۰۹

ای جونم چه خواهر مهربونی :)

پاسخ :

اونقدرا هم مهربون نیستم:) خوباشو میام اینجا می‌گم=)
تسنیم ‌‌
۰۶ فروردين ۹۹ , ۰۲:۲۱

همون! شاخه نداشتم که نپریدم تا حالا!

:)

پاسخ :

پرنده چی؟ اونم نداشتی؟:)
x
۰۷ فروردين ۹۹ , ۱۲:۴۳
بخش‌هایی از این نظر که با * مشخص شده، توسط مدیر سایت حذف شده است

***** ی عزیزم سال تو مبارک 

امروز و الان , داشتم فکر می کردم ویادم اومد بیش از 4 سال از اشنایی ما میگذره ..

همیشه قلم تو و روایت هات خیلی زیبا بوده 

ساده ترین موضوعات رو به جذاب ترین شیوه ی ممکن بیان می کنی.... 

مستر .... همیشه اعتقادم اینه بوده که بیشتر از مقداری که تو مستر رودوست داری , اون تو رو دوست داره ...میدونی یه حس عجیبه .... مستر تو رو بیشتر از مقداری که فکر کنی دوست داره و بیشتر از چیزی که فکر کنی بهت وابسته اس .... این یه حس عجیبه که بچه های خانواده به بچه های بزرگتر از خودشون تو خانواده دارن 

 

الان از داشتنش خوشحالی ؟ مطمئنم حس سه سال قبلت تلطیف شده نسبت به مستر مو گوگولی  :)

پاسخ :

سال نوی تو هم مبارک مالاکیتی‌جان:)
 تقریبا ۴سال و نیم می‌گذره از آشناییمون... و چقدر چقدر خیلی چیزا عوض شده تو این چندسال:)
تو همیشه بهم لطف داشتی مالاکیتی و از معدود خواننده‌‌های قدیمیم هستی که همچنان میای و می‌خونی و از همه‌ مهم‌تر خودتم هنوز می‌نویسی:*

این حس رو من بارها به مستر داشتم اینکه این بچه خیلییی بیشتر از اونی که من دوسش دارم و بهش ابراز علاقه می‌کنم بهم توجه می‌کنه و با رفتارش نوازشم می کنه... الان دیگه نمی‌تونم بگم واقعا کدوم‌یکی بیشتر داره عشق میده کی بیشتر عشق دریافت می‌کنه... آخه می‌دونی قلب منم تو این مدت بزرگ شده و جوری باد کرده که گاهی فکر می‌کنم دیگه نمی‌تونم این حجم از علاقه رو توش جا بدم... گاهی فکر می‌کنم شاید بهتره یکم ازش فاصله بگیرم و از این وابستگی دوطرفه کم کنم... و بله من همونیم که چارسال پیش وقتی فهمیدم قراره بدنیا بیاد گریه کردم از ناراحتی... حالا بدنیا اومده و وقتی من گریه می‌کنم دستاشو دور گردنم حلقه می‌کنه و لپاشو می‌چسبونه رو اشکام و هر چندثانیه یبار چشامو می‌بوسه و میگه ببین من خیلی دوست دارم...گریه نکن باشه؟
سایه سین
۰۸ فروردين ۹۹ , ۱۴:۰۶

چه شاخه و پرنده ی قشنگی که حتی داستاناشونم برا ما دلخوشکنکه:)

پاسخ :

از برکات قرنطینه یکی هم بازگشت بلاگرهاست، دلت تنگ نشده‌بود خداییش؟:)
مسـ ـتور
۰۸ فروردين ۹۹ , ۱۸:۲۶

اول سلام

و بعد چشمت بی بلا جانم

اما بعدترش؛ حتی اگه اون جوجه پرنده یه عقاب بشه بازم به شاخه‌ش برای تکیه دادن احتیاج داره... شاخه‌ی قشنگِ نازنین سایه‌ت مستدام ***:

پاسخ :

سلاااام:)
دیگه خیلییی دارم خجالت می کشم:)))
هیوا جعفری
۱۰ فروردين ۹۹ , ۱۷:۱۲

چقدر این طرز رابطه جالب و دوست داشتنیه 

این حجم از نزدیکی خواهر برادری رو تا حالا ندیدم. فکر می کردم فقط مال فیلم و کتاباس

پاسخ :

از اولش اینجوری نبود رابطه‌مون:) به تدریج این وابستگی ایجاد شد، و خب این قرنطینه هم باعث شد بیشتر بهم نزدیک بشیم چون قبلا اینجوری بود که نصف روز همو نمی‌دیدیم مثلا:)
سایه سین
۱۱ فروردين ۹۹ , ۲۱:۱۲

چرا ولی در کل سر میزنم حتی اگه خاموشم باشم:)

 دلم خیلی میخواد بنویسم ولی ذهنم خالیه از سوژه...

پاسخ :

می‌فهمم...‌منم‌ وقتی یه مدت نمی‌نویسم هم نوشتن برام سخت میشه هم نمی‌دونم از چی بنویسم! یادمه دی‌ماه واسه فرار از این وضعیت چالش روزانه‌نویسی گذاشتم برای خودم و هفده‌روز پشت سر هم‌ نوشتم. یکم بهتر شد اوضاع.
yasna sadat
۱۲ فروردين ۹۹ , ۱۳:۱۹

از دعواهاتونم بگو

 

اونا هم خیلی جذابن:))))

پاسخ :

دیگه اونا رو بگم همه قطع دنبال می‌کنن:)
میم . الف
۱۳ فروردين ۹۹ , ۱۲:۰۹

انگار همین دیروز بود که عکس مسترو گذاشتی و از اسمش رو نمایی کردی ..

چقدر زود گذشت ..

💚

پاسخ :

جدی جدی پیر شدیم رفت:)))
میم . الف
۱۳ فروردين ۹۹ , ۱۲:۳۲

واقعنا :(

پاسخ :

:)))
میم . الف
۱۳ فروردين ۹۹ , ۱۲:۳۶

من وحشت میکنم وقتی میبینم سنم میره بالا😐😕😁

 

پاسخ :

سخت‌نگیر:) سعی کن لحظه به لحظه‌ی این سال‌های جوونیت رو زندگی کنی. کیفیت مهم‌تر از کمیته:) بالارفتن سنت رو که نمی‌تونی کاریش کنی ولی اینکه چجوری بره بالا دست خودته البته ابر و باد و مه و خورشید و فلک و بقیه‌ی عزیزان هم در کارند تا تو نانی به کف آری و به غفلت نخوری=)
هلما ...
۱۳ فروردين ۹۹ , ۲۱:۱۹

اطلاعات اشتباه یاد بچه نده صدای مورچه خیلی بلنده که ما نمیشنویم. :)

بعنوان اولین کامنت فکر کنم خیلی خُنُکه. :|

منم تجربه مشابه رابطه تو و مستر رو دارم منتهی من مونثِ مستر بودم و برادرم مذکرِ تو :) همزادپنداری کردم بسی :)

دلم جنوب و لنج و ماهی جنوب خواست.

پاسخ :

دیگه باید یه چیزی می‌گفتم که بتونه هضمش کنه و دفعه‌ی بعد هم بیاد سراغ خودم تا من الظلمات الی النورش کنم و نره سراغ یه غریبه:)
خُنُک در ادبیات فارسی به معنی خوشایند و مطبوع و نیکه. با این حساب باید بگم که بله بله به عنوان اولین کامنت خیلی خُنُکه:دی
عه؟:) یعنی منم می‌تونم بیست‌سال بعدِ خودمو مستر رو با الانِ تو و‌ داداشت پیشاپیش ببینم و همزادپنداری کنم؟:)
می‌دونی بهترین موقع سال که میشه اینجا رفت بیرون و از هوا و دریاش لذت برد همین اسفند و فروردینه که امسال از کف دادیمش سر قرنطینه:(

1 بنده ی خدا
۰۹ آذر ۹۹ , ۰۳:۳۸

چقدر از جوابت به کامنت مالاکیتی قلبم رقیق شد. چقدر خوبه که تو تربیت مستر مشارکت میکنی اینقدر پررنگ.بعدها مستر به عنوان دوران طلاییش از کودکیش با گلاویژ یاد میکنه.

+نمیدونم به کتابای تربیتی علاقه داری یا نه ولی گمون کنم الان که اینقدر موثری در این روند کتاب هم بخونی خیلی کمک میکنه(مثلا من سری کتاب "من دیگر ما" رو تعریفشو شنیدم) اگه اینستاگرام داری هم پیج نیکی(niky.world) چیزای جالبی میذاره.

پاسخ :

جمله‌ی اولت باعث شد برگردم و اون پاسخ رو بخونم:) جالبه که فراموش کرده بودم که همچین چیزی نوشتم و باید بگم که خودمم الان با خوندنش رقیق شدم:) آممم خب می‌دونی تقریبا بیشترین وقت رو با من می‌گذرونه و خواه ناخواه شبیه من می‌شه، معمولا تلاشم اینه که رفتارام آگاهانه باشه اما خب متاسفانه همیشه هم موفق نیستم و گاهی اشتباهی رخ می‌ده.
+آره آره خیلی:) البته نه اینکه واقعا علاقه داشته باشم، اما به‌خاطر مستر، مدتیه سعی می‌کنم تو این حوزه هم مطالعه داشته باشم. این سری که بهم معرفی کردی رو نمی‌شناختم، الان جست‌وجو کردم و دیدم طاقچه داره این سری کتاب رو، نشان‌دار کردم که به زودی بخونمشون:) پیج رو هم یادم می‌مونه حتما، و خیلی ازت ممنونم بابت معرفی جفتشون*_*
1 بنده ی خدا
۰۹ آذر ۹۹ , ۱۱:۲۷

همین سعیت بنظرم خیلی عالیه.

+خواهش میکنم ^_^

پاسخ :

شنیدن این جمله، دلم رو گرم می‌کنه*_*
1 بنده ی خدا
۰۹ آذر ۹۹ , ۱۸:۲۶

راستی پیج "من و اردوان"(mi.and.ardi) هم پستای تربیتی داره هم کتاب معرفی میکنه برای بچه ها."منصوره مصطفی زاده"(motherlydays) هم تو کار کتاب کودکه و کتابای خیلی قشنگی معرفی میکنه( بیشتر معرفی کتاباش البته تو برنامه ی کتاب بازه که شبکه 4 با اجرای سروش صحت پخش میشه.گمونم میتونی توی اینترنت یا سایتشون  پیدا کنی بخشای معرفی کتاب رو)

پاسخ :

احساس می‌کنم خیلی در این زمینه می‌تونی کمک‌کننده و راهنما باشی برام، چه منبع‌های خوبی می‌شناسی و معرفی می‌کنی بهم، چقدر برام ارزشمنده این لطفت*_*
1 بنده ی خدا
۱۵ آذر ۹۹ , ۱۲:۳۵

البته من بیشتر میشناسم.چون کسیو ندارم درموردش بکار بگیرم، اونقدر ریز نمیشم توشون.

*_*

پاسخ :

آممم خب پس علاقه داری؟:) نمی‌دونم چرا حس می‌کردم حداقل با یه کودک در ارتباطی:) ولی خب می‌دونی خیلی خوبه. من چون متاسفانه دایره‌ی محدودی دارم خیلی نمی‌شناسم.
:***
1 بنده ی خدا
۱۶ آذر ۹۹ , ۱۴:۰۸

اره یجورایی

اگه کودک درونم که نیاز به تربیت داره رو فاکتور بگیریم،نه در حال حاضر تا شعاع چند متریمم بچه ای نیست. بیشتر برای بچه ی آیندم حس میکنم باید بدونم.

من به صورت کاملا زنجیره ای به این پیجا رسیدم.خلاصه خوبن دنبالشون کنی بدرد میخورن

پاسخ :

علاقه و پیگیری‌ات در این حوزه کلا به نظرم جالبه:)
بازم خیلی ممنون بابت معرفی‌شون:))
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
درباره من
بالاخره یک‌روز از خواب بیدار می‌شوم و می‌بینم مرده‌ ام، و درحالی‌که آفتاب بر پرده‌های اتاق کارم می‌رقصد و هنوز کسی از مرگم باخبر نشده، دست‌نوشته‌هایم از من می‌پرسند: «ما چه خواهیم شد؟»

حسین رسول‌زاده
.
.
گلاویژ نام ستاره‌‌ای‌ ست که در شب‌های تابستان نمایان می‌شود؛ ستاره‌ی سهیل.
برای ناخدای آب‌های آبیِ قصّه‌ها. تصویر هدر از Christine Bell | پایه‌ی اصلی قالب: عرفان