مثل دو لگن آبی که دیگر چیزی نمانده به سر رفتگیشان، پلکهای بازِ بیطاقت را با احتیاطی از سر استیصال نگه داشته بودم. مژههای لزج و مرطوب بالای چشم، دستهای عرقکردهای بودند انگار. به ظاهر پاسبان اشکها و به باطن حمال اندوهی ثقیل...
سریالی پخش میشد، مرد دست زنش را که درخواست طلاق داده بود بعد از اولین دادگاهشان گرفته بود و برده بود به کافهای کوچک با کف چوبی و رومیزیهای ارزانقیمت. مرد برای پسرکی که به قصد گرفتن سفارش به صندلیاش نزدیک شده بود روی تکهای دستمال کاغذی دو کلمه نوشت.
خواننده به دستمال کاغذی توی دستش، به آن دو کلمه نگاه کرد و بعد از سر تعجب یا شاید برای گرفتن تاییدی مثلا به مرد نگاهی ستایشبرانگیز انداخت و شروع کرد به خواندن و نواختن. نور نارنجی خیابانهای استانبول از شیشههای تبدار و عرقکردهی کافه به درون میتابیدند. زن تمام وقت به مردش خیره و مرد خیره به رومیزی آبی کبریتی تیره از شرم و کممهریاش به زن و هر دو سیال در ترانهی آشنای سالهای دورشان.
زیرنویس را میخواندم که دیدم مژهها دیگر تن به پاسبانی نمیدهند، از خوف رسوایی و فاش اندوهی که حالا مفری یافته بود انگشت وسط را به زیر پلک کشاندم و وانمود که گویی دارم قِی چشمها را پاک میکنم.
طولی نکشید که پیامم داد. سر شب گفته بودم که امشب سم خالص است و انگار احوال بعدم را زیر نظر داشته و چیزی حس کرده بود که پرسید: «برای کاهش اثر سمی که به جانت افتاده چه خوشتر داری؟» گفتم: «نمیدانم.» گفت: «به آهنگ فکر میکنی؟» گفتم: «حالا یک ترانه شنیدم؛ مثل شن! ترکی بود.» و برایش کمی از ترجمهی زیرنویس را نوشتم:
مرغهای دریایی در زبالهدانها گریه میکردند، من و تو میخندیدیم.
پاییز روی پشت بامها میچکید، من و تو با هم زرد میشدیم.
بعد فکر کردم دیگر چه بود؟ چیزی یادم نیامد. همین تکه را فرستادم. گفت: «که سحرآمیز است کلماتش. شبیه شعر نیست انگار ولی چیز عجیبی است.» گفتم: «غالب ترانههای ترکی اینطور هستند. چینش کلماتشان عجیب است.» او تعمیمش داد به زبان ترکی و اینکه ترکیباتی که برای ما گفتنشان یک جمله طول میکشد آنها در یک کلمه خلاصه میکنند. گفت: «این دقیقا پتانسیل کلمه را نشان میدهد.» بعد ازم خواست که آهنگ را بشنود. گفتم که موسیقی فیلمی بود که دیدم و نمیدانم اسمش به ترکی چه میشود که راحت پیدایش کنیم. اسم فیلم را پرسید و گفت صبح کوشش میکند تا پیدایش کند.
برایم آهنگی فرستاد. گفت این خواننده را بسیار دوست دارد. دیدم یک جای ترانه دارد میخواند:
تو را نادیده میخوانم
مرا ناخوانده میدانی
و من رشتهی نامرئی اتصالمان را آن لحظه احساس کردم. برایم عکسهای مخوف و زیبایی فرستاد که شبیهم بودند:) پرسید: «پس کی روزانهنویسی وبلاگ را شروع میکنی؟» از جادوی کلمات و قلم حرف زدیم و معجزهای که در پیاش میآید. برایم کلیپی از احمد العوضی، بازیگر مصری فرستاد و گفت: «این را بعدا ببین. جادوی طوفان کلمات است!» وقتی خوابید مصاحبهی بازیگر مصری را بارگیری کردم. داشت از کلمه میگفت. در واقع روایتی تاریخی از عاشورا بود. میگفت : «شرافت خدا در کلمه است. کلمه قضای پروردگار است. کلمه حرمت دارد. کلمه توشهای اندوخته است و نوری افروخته. کلمه قلعهی آزادی است. کلمه مسئولیت است. و برخی کلمات گورستان اند. در مقابل برخی کلمات دژهایی بلندند که شرافت انسانی به آنها پناه میبرد.» احمد العوضی میگفت: «کلمه شرف خداست» و من یاد نقلقولی از عباس معروفی افتادم که میگفت: «کلمه خداست و آدم خدایش را برای هر ناچیزی خرج نمیکند.»
بعد با کمی جستجو ترانهی ترکی را پیدا کردم. آنقدرها هم که فکر میکردم سخت و وقتگیر نبود. شاید چون ترانهی معروفی است این Kum gibi و خوانندهاش احمد کایاست. صبح شده بود و دیدم که بیدار شده؛ ترانه را برایش فرستادم که وقت عزیزش را صرف نکند. یکی برای او یکی هم برای آن کس که دلم را مچاله کرده این روزها، بیترجمه و کلمه و اندکْتوضیحی. میدانم که ترکی استانبولی را خوب میداند. نیازی به گفتگو نیست؛ شاید فقط مثل زن توی فیلم خیره نگاهش کنم و سری تکان بدهم از سر غم... مگر نه آن که چشمها هم گاهی کلمه اند؟
ترانهی Kum gibi (مثل شن) | احمد کایا
مرغان دریایی در زبالهدانها میگریستند و ما میخندیدیم... بمبها هر شب بر سر شهر میباریدند و ما معاشقه میکردیم... حالا بیرحمی نکن... مثل دیروز از من عبور نکن... بگذار پاهایت را در آغوش بگیرم مثل شن... مثل شن مرا له نکن و نرو. پاییز چکه میکرد روی پشتبامهایمان و ما زرد میشدیم... برای آن که این صورتهای کثیف شسته شوند ما بیوقفه جنگیدیم...
ترانه که تمام شد، زن توی فیلم همان طور خیره به مرد پرسید: «به خانه برمیگردی؟» مرد سرش را از رومیزی آبی کبریتی تیره بالا آورد و گفت: « برمیگردم... بعد آن که قاتل پدرم را پیدا کنم.» زن پوزخندی زد: « مطمئنی اینی که هستی برمیگردی؟» بعد بلند شد و سر مرد را بوسید، خداحافظی کرد و از کافه خارج شد. مرد همچنان خیره به رومیزی آبی کبریتی تیره...