حالا که دارم این پست را مینویسم ساعت ۶:۵۶ است. خانه شبیه سردابهای تاریک و نمور و سرد است. بیداریم؛ به جز مرد که چند دقیقه پیش خوابش برد و گفت ۸:۲۰ بیدارش کنم. این بچه هم رفته کریر نوزادیاش را پیدا کرده آورده روی کمرش سوار کرده و دارد وسط هال میخزد! دیشب به من میگفت: «آبجی، کاش من یک لاکپشت بودم.» و تا صبح نکشید که لاکش را پیدا کرد. نمیدانم چرا پسِ ماهها آمدهام که فقط همین را بنویسم درحالیکه که برنامهی دیگری برای پست ۱۸۶ داشتم. شاید اصل قضیه همین برنامههاست که نباید باشند و هستند. دارم فکر میکنم در این سالها چه خواستههای کوچک و ممکنی را برای خودم ناممکن کردهام. و او چه هوسهای بزرگ، آنی و ناممکنی را برای خودش ممکن کرده... حتی اگر کامل و واقعی نباشد اما نمایشی خلاقانه، بهقاعده و تجسمی از اقناع لحظهای باشد.
۰۸ شهریور ۰۰ , ۰۷:۴۱
سلام ناخدا گلاویژ ^__^
خوش اومدی 🌸🌸
صفا آوردین 🌸
خوبین ؟!
کم پیداین ناخدا ؛)
اون بچه خوردنی را به جای من بوس باران کن :***
به چند علت
اولیش اینکه باعث شد بعد از این همه مدت تو بیایی دستی به سر و صورت کشتی به ساحل نشسته ات بزنی :)
دومی هم ، همین نوشتنت حال خوبی داشت و دارد 😍
سومی در هر صورت اون بچه خوردنی است و باید قشنگ خوردش :))
خدا حفظش کنه اون خوشمزه دوست داشتنی قشنگ رو ❤❤😘
خدا برای همدیگه حفظتون کنه الهی 🙏❤
+
سوالی که از خودت پرسیدی من الان دارم از خودم میپرسم و فعلا به جوابی نرسیدم امیدوارم به جواب مورد نظر برسم .
نمیدونم چون اول صبح است و هنوز در حال استراحتم این شکلی شدم یا نه باید واقعا منم فکر کنم به این سوال و جوابش!؟
ولی سوال خوبی بود :)
مرسی
++
امیدوارم همیشه بیایی بنویسی هر چند ماه هم باشه باز برای ما غنیمت است❤❤
قلم ات مانا ناخدا گلاویژ گیان ❤

۰۸ شهریور ۰۰ , ۰۸:۲۶
کاش ما هم با خلاقیت بچگیهامون بزرگ شده بودیم و اینقدر زیر بار زندگی خرد نمیشدیم.

۰۸ شهریور ۰۰ , ۱۰:۲۹
صبح که با ستاره گلاویژ روبه رو شدیم یه ذووق کردیم و گفتیم خداجون مرسی که صبحمون با ستاره گلاویژ شروع شد *-*

۰۹ شهریور ۰۰ , ۱۲:۳۲
همهی ما تو کودکی سرشار از این دست خلاقیتها هستیم و ممکن کردن ناممکنها.. جبر و شرایطی که
هممون باهاش آشنایی داریم، همه چیز رو در خودش میبلعه و دیگه اثری از اون کودک باقی نمیگذاره متاسفانه..
داشتم فکر میکردم که چقدر همیشه سحر خیزی :))

۱۰ شهریور ۰۰ , ۲۲:۰۶
چه خوب که اومدی و نوشتی همین پست کوتاه رو گلاویژ (:
دلمون تنگ شده بود برات.

۱۱ شهریور ۰۰ , ۲۱:۰۴
احساس میکنم خیلی از ماهاهم زیر بار خواسته هامون و نخواسته هامون لاکپشت شدیم.سنگین، کند.و هر وقت میترسیم بهش رجوع میکنیم و تو دل سنگ شدش میخزیم. حتی اگرروزها موقع دویدن و شب ها موقع گرما لاکمون رو لعنت کنیم. و این تصویر چقدر عاجزانست. بقا یافتن در لاک خویشتن.
اما خب، خواستم بگم دربست سر فلسطین بلوار الیزابت رو تو یه شب بهاری گوش دادم.البته بهارش رو یادم نیست، تاریکی خونه رو یادمه و رختخواب. اما خب. قشنگ بود.ممنون.

۱۶ شهریور ۰۰ , ۱۳:۰۵
بچه ها خبر دادن برعکس اینجا که دیگه فعال نیستی،توی کانالت خیلی خبرهاست.
ولی من دلم می خواد همینجا بمونم و منتظر پست های دیر به دیرت باقی بمونم


۱۷ شهریور ۰۰ , ۱۰:۱۱
عزیزم :)
بار آخر که نشونم دادیش موهاش بلند شده بود و حالا دار
چقدر خوبه ....
این اتفاق به خودی خود قشنگ نیست که لاک پیدا کرده برای خودش
قسمت قشنگش این جاست که یه خواهر هنرمند داره که دیدش آنقدر جذابه به موضوعات واسه نوشتن


۲۵ شهریور ۰۰ , ۰۱:۳۷
سلام و عرض ادب
مطالب مفید و جذابی دارید
ممنون میشم از سایت ما هم دیدن فرمایید
navayegham.com

۰۷ مهر ۰۰ , ۱۱:۴۷
مدتیه که صداها برام جذابتر شدن.. عکس بیهوا تا دلت بخواد دارم، الخصوص از دوره کارشناسی که سر کلاسا میگرفتم :))

۰۷ مهر ۰۰ , ۱۵:۵۵
کاش منم لاکپشت باشم و زودتر اون لاک محبوبم رو پیدا کنم! در حال حاضر همین رو میخوام فقط.

۱۴ مهر ۰۰ , ۲۰:۳۶
حس میکنم دیگه رویا و خلاقیتهای کودکیمون هم داره خشک میشه، زمان زمان حسرت خودن به بچههاست.


۰۹ آبان ۰۰ , ۲۲:۲۳
الان در کنج ترین گوشه ی ذهنم دیدم که تو هم آبان ماهی هستی
تولدت مبارک عزیزم :)
یقین دارم که تو و شایان از بهترین نویسنده های دوره ی خودتون میشید ..

حسین رسولزاده
.
.
گلاویژ نام ستارهای ست که در شبهای تابستان نمایان میشود؛ ستارهی سهیل.