._181_. فراخوان رویاها(۵)

• فندک ارزانی بود. از آن‌ها که فقط در بساط دست‌فروش‌ها پیدا می‌شوند. گرفته بودش رو به من. فندک خاکستری با تفنگ مو نمی‌زد. انگشتش روی ماشه بود. آنقدر قدرت نداشت که ماشه را بچکاند. با دهانش صدایی شبیه شلیک درمی‌آورد و پیوسته شلیک می‌کرد به پیشانی‌ام. هنوز مخرج قافش به راه نیفتاده. می‌خواست بگوید تق تق تق. اما صدایی که خارج می‌شد تک، تک، تک بود. گفتم: « می‌خواهی برایت شیر گرم کنم؟» فندک را پایین آورد و دوید سمت یخچال. گفت: «تو شیل گلم نخول آ‌جی، معده‌ات دلد می‌گیله... بیا...اِ... بیا با هم شیل سلد بخولیما  با کیکای خاله جمیله...» •

|

• شب‌ها که برایش داستان می‌خوانم، محو تصاویر می‌شود. بیش از هر چیزی اهل مشاهده است. بعد، مدتی با مدادرنگی‌هایش خو گرفته بود و سعی می‌کرد چیزهایی بکشد. کمی طول کشید تا قلق رنگ‌آمیزی دستش بیاید. ماه پیش، تحت تاثیر کارتون‌های جم کیدز و جم جونیور، هر روز دعا می‌کرد که در کریسمس، سه عدد کادو از بابانوئل دریافت کند. هر روز می‌پرسید که به قدر کافی بچه‌ی خوبی هست؟ می‌خواست اطمینان حاصل کند که لایق دریافت آن هدایا هست یا نه... خیلی تلاش کردم که بروم بازار و برایش چیزهایی بخرم اما میسر نشد. کریسمس گذشت و  او هم که دید خبری نیست از صرافتش افتاد. تا اینکه سه روز پیش، با یک پازل کوچک، یه کوله‌پشتی باب اسفنجی و یک دفتر رنگ‌آمیزی «ببین چطور رنگ می‌کنم از اینجا و از آنجا» که از محصولات انتشارات قدیانی است برگشتم خانه. پیشنهاد خوب رها بود، وقت نشد برایش کامنت تشکر بنویسم. هدیه‌ها را که دید دوید و از دستم قاپیدشان. گفتم این‌ها را بابانوئل فرستاده. بسیار ذوق‌زده شد و پیوسته می‌خندید. روی پاهایش بند نمی‌شد. صدای گروم گروم دویدنش تمام خانه را برداشته بود. ها! همین را می‌خواستم، که این طور چشم‌هایش برق بزند. می‌دانید؟ وقت‌هایی که اینگونه شاد می‌شود از قلب من هم صدای آتش‌بازی می‌آید:) •

|

• به گمانم از این اخبار کوتاه n ثانیه‌ای بود، اواخرش رسیده بودم. موضوع، چالش کتاب‌خوانی برای کودکان بود، آن هم ۱۰۰۰ کتاب! می‌دانستم که سرچ فارسی فقیر است. به انگلیسی سرچ کردم و کامل ته‌توی ماجرا دستم آمد. هدف این است که با کودکان زیر پنج سالمان تا پیش از رفتن به مهدکودک ۱۰۰۰ کتاب بخوانیم. سخت به نظر می‌آید نه؟:) اما خب بیایید کمی فکر و یک حساب سر انگشتی کنیم؛ اگر شبی یک کتاب بخوانیم می‌شود ۳۶۵ کتاب در یک سال، یعنی ۷۳۰ کتاب در دو سال و ۱۰۹۵ کتاب در سه سال. با در نظر گرفتن اینکه کتاب‌های این رده سنی اغلب، حجم کمی دارند واقعا سخت به نظر نمی‌آید. فقط کمی ذوق و حوصله می‌طلبد و اینکه کودکتان از این چالش استقبال می‌کند یا نه. نوشته بود نکته‌ی اصلی استقامت و ادامه دادن این چالش است. و اینکه کمی هیجان‌انگیزش کنیم مثلا وقتی به پایان یک دوره رسیدیم با یک پاداش یا هدیه کوچک مثل برچسب، کتاب‌ و... کودکمان را ترغیب کنیم. توصیه کرده بود که در یک دفترچه یا به صورت آنلاین یا هر روشی که می‌خواهیم کتاب‌هایی را که می‌خوانیم ثبت کنیم. •

|

• این‌هایی که تا اینجا نوشتم چه ربطی به پروژه‌ی فراخوان رویاهام داشت؟ خب راستش فکرهایی در سرم است. فکرهایی که شاید گفتن یا نوشتنشان در اینجا زود باشد. اما اینجا ثبتش می‌کنم که برایم جدی‌تر شود. می‌خواهم داستان کودک بنویسم! نه اینکه واقعا قصد داشته باشم مسیرم را کج کنم به این سمت. می‌خواهم امتحانش کنم. حالا که علاقه‌ به ادبیات کودک و نوجوان در وجودم هست. حالا که دوستش دارم و در دست و بالم یک کودک الهام‌بخش هم دارم که تخیلش را تزریق می‌کند بهم، خب امتحانش می‌کنیم ببینیم چه می‌شود:)

فعلا برای شروع، مجموعه مسائل ادبیات کودکان نوشته‌ی نادر ابراهیمی را گرفته ام دستم و لا به لای درس و کلاس و کار و شستن ظرف‌هایی که انگار قرار نیست هیچ‌گاه از سینک دل بکنند، آرام آرام می‌خوانم. یک مسترکلس‌ نویسندگی برای کودکان، که مدرسش، R.L. Stine هست هم یافته ام که فعلا وقتی برایش نیست. البته که من هم عجله‌ای ندارم:) •

|

•  دوره‌ی التهاب است. درهای رابطه را بسته‌ ام. در وبلاگ با درز گرفتن کامنت‌ها، در تلگرام و واتس‌اپ با تقلیل میزان حضورم. ظرفیت شنوندگی و گفت‌وگو‌یم با آدم‌ها آمده پایین... سرم بازار مسگرها ست... کاش قد یک مداد کوچک می‌شدم و لای کتابی قطور جا می‌ماندم. کاش اینگونه مدتی گم می‌شدم. در تاریکی و هم‌بستر با کلمه‌ها، با شیار باریک نوری که از بیرون می‌تابید... •

گلاویژ | ۵ بهمن ۹۹، ۰۶:۲۳
درباره من
بالاخره یک‌روز از خواب بیدار می‌شوم و می‌بینم مرده‌ ام، و درحالی‌که آفتاب بر پرده‌های اتاق کارم می‌رقصد و هنوز کسی از مرگم باخبر نشده، دست‌نوشته‌هایم از من می‌پرسند: «ما چه خواهیم شد؟»

حسین رسول‌زاده
.
.
گلاویژ نام ستاره‌‌ای‌ ست که در شب‌های تابستان نمایان می‌شود؛ ستاره‌ی سهیل.
برای ناخدای آب‌های آبیِ قصّه‌ها. تصویر هدر از Christine Bell | پایه‌ی اصلی قالب: عرفان