._174_.قاب دل‌خواه خانهٔ من

 

آشپزخانه محل دوام من است. درست مثل اسکله. (البته که آن، بحثش جدا و والاتر است.) یک‌ بخشش احتمالا برای این باشد که خوش‌ْنورترین جای خانه است. و مفرّ خوبی برای عصرهای آخر زمستان که از کرختی اتاق و تختخواب، خودم را می‌کشاندم پشت میزش و سنگر می‌گرفتم. تا غروب که مرد، خسته و خیس از اسکله برمی‌گشت و ازم چای می‌خواست، مقابل همین پنجره‌ی مشرف به دیوار باغ و پرده‌هایی که زن از سفر شیرازمان خریده‌بود درس می‌خواندم. بعد، زن که بیدار می‌شد، غر می‌زدم که آشپزخانه بوی غذای پخته‌ی ظهر را می‌داده و چرا هر بار یادش می‌رود هود را روشن کند...

چه می‌دانستم که خیلی زود در تقلای همین عطر و بو، روی قابلمه‌ای که قل می‌زند خم می‌شوم، بخارش را فرو می‌دهم تا بویی، اندکْ‌بویی نشانم دهد هنوز این حس در من نمرده. جان دارد و تکه‌ای از تن من است. مثل دست‌ها، پاها، موها.

وقتی این عکس را می‌گرفتم زن کنار پرده ایستاده بود و داشت کابینت را با شوینده و الکل‌‌ و اسکاج غسل می‌داد. صدای مرد از پشت سرم می‌آمد که به زن می‌گفت بس است. که تندی الکل به مشامش رسیده. که نفسش را تنگ کرده. من همان‌ جا ایستاده بودم و بو می‌کشیدم و هیچ نمی‌فهمیدم.

 

 

به دعوت هلمای رفیق:) 

برای چالش بلاگردون.

گلاویژ | ۵ شهریور ۹۹، ۰۸:۲۱ | نظر بدهید
فرشته ...
۰۵ شهریور ۹۹ , ۱۰:۳۰

چه منظره‌ی پشت پنجره خوبه و اون گلدون قرمز داخل :)

می‌بینی گاهی دلمون برای چه بدیهیاتی تنگ میشه؟ برای چیزهایی که هر روز کنار دستمون بوده‌.

ایشالا زود خوب بشین و دوباره عطر ماهی و غذاهای دوست داشتنیت توی خونه بپیچه، کرونا هم بره بتونیم از قرنطینه‌های خونگی قدم بذاریم بیرون :)

پاسخ :

اون گلدون قرمز که جان اشپزخونه‌ ست:))
اره فرشته. اونم بدیهیاتی که حتی دل‌زده بودیم ازشون...هعی...
مرسی. آخ گفتی فرشته، دلم لک زده برای بوی قلیه، ماهی سرخ و تنوری و انواع سرخ‌کردنی‌جات... می‌ترسم تا تموم بشه یادمون بره زندگی بدون قرنطینه چه شکلی بود اصلا!
لیمو جیم
۰۵ شهریور ۹۹ , ۱۰:۴۶

هرروز که میگذره قلمت جذاب تر و گیراتر میشه :)

پاسخ :

این لطف توئه لیمو و مرسی:*
نسرین ⠀
۰۵ شهریور ۹۹ , ۱۱:۱۰

امیدوارم همیشه این محفل گرم بمونه و تا عمر داری از کنارشون بودن غرق لذت بشی.

پاسخ :

مرسی نسرین جانم:* ان‌شاءالله محفل شما هم گرم و همیشه زیر سایه‌ی پدر و مادرت باشی:)
مترسک ‌‌‌‌‌
۰۵ شهریور ۹۹ , ۱۱:۱۱

چه قاب زنده‌ایه ^_^

پاسخ :

مرسی*_* راستش اول خواستم ادیتش کنم بعد دیدم نه همینجوری واقعی تره:)
واران ..
۰۵ شهریور ۹۹ , ۱۱:۵۴

خیلی خوشگله این قاب گلاویژ ^__^

مرسی بابت به اشتراک گذاشتنش ❤

خیلی دوس داشتم قابت رو

من از همین پنجره داخل آشپزخونه شما میخوام !

ما پنجره هامون همه قفل شدند اونم با چسب :|:(

حتی پنجره آشپزخونه مون .

خیلی حس خوبی داد خیلی قشنگ بود

مرسی

 

 

+

سلام

به آن زن بفرمایید لطفا مواظب خودش باشه و کم خودش رو اذیت کنه بخصوص تو این ایام :)

به مرد هم بگویید در این مواقع بره تو حیاط بهتره و البته آفرین به آن مرد که به زن گفته این چیزها رو :)

 

پاسخ :

خوشگل می‌بینی واران گیان:)
خوش‌حالم که دوست داشتی. ما هم معمولا پنجره رو کم باز می‌کنیم خصوصا الان، ولی خب آره واقعا می‌چسبه:)

+
سلام:)
بهش می‌گیم ولی باور کن عملی کردنش سخته و متاسفانه دچار وسواس بدی شده تو این ایام!
تو حیاط نمیشه عامو، خیلی گرمه:)
یاسمین زهرا غریب
۰۵ شهریور ۹۹ , ۱۳:۳۲

و چقدر متنت حس خوبی بم داد🤗

پاسخ :

فدای تو:**
Reyhane R
۰۵ شهریور ۹۹ , ۱۴:۰۴

چه پرده ی گوگولی و بامزه ای (:

زن و مرد سایه شون تا همیشه مستدام باد !

پاسخ :

آره بامزه است:)) قابل شما رو نداره:دی
مرسی عزیزم. همچنین:***
هیوا جعفری
۰۵ شهریور ۹۹ , ۱۴:۰۷

چقدر قشنگ و دلچسب 

پاسخ :

قشنگ می‌بینی هیوا:* 
مرسی:)
yasna sadat
۰۵ شهریور ۹۹ , ۱۴:۴۰

به‌به چقدر با سلیقه^_^

پاسخ :

این‌ رو به زن بگم حتما خوش‌حال میشه:)
سین دال
۰۵ شهریور ۹۹ , ۱۶:۵۱

هم عکسش بی نهایت زیبا بود هم متن :)

پاسخ :

عکس که قاب دل‌خواهمه اصلا*_* راجع به متنم لطف توئه سین عزیزم:)
اولین باره اومدی فکر کنم. خوش اومدی:**
یاسمن مجیدی
۰۵ شهریور ۹۹ , ۲۰:۵۱

چقدر خوبه این زاویه دید 😍 چه پرده ای

پاسخ :

منم دوستش دارم😍 پرده هم قابلی نداره:دی
جوزفین مارچ
۰۶ شهریور ۹۹ , ۰۰:۲۲

من هم از آشپزخونه‌مون به خاطر نور و پنجره و رنگش خیلی خوشم میاد:))

اولین چیزی که توجهم رو جلب کرد پرده بامزه‌ توی عکست و بعد هم اون تابلو که قوری رو با عشق بذار. یاد این پست فهیم عطار افتادم :)) 

پاسخ :

بالاخره یک نفر به اون تابلو اشاره کرد*_*
 پست فهیم عطار رو خوندم و یاد خودمون افتادم:) در نود درصد تماسایی که از بابام دارم بهم میگه کتری رو بذار نزدیک خونه‌ام. یا وقتی می‌خواد بره جایی و قراره زود برگرده میگه چایی رو بذار الان میام:) مرسی زهرای طلایی قشنگم:**
هلما ...
۰۶ شهریور ۹۹ , ۰۱:۲۲

آی شیکمو :))

خیلی هم شیک و پُرانرژی.

خونه هایی که بوی زندگی میدن رو باید عاشقونه قدر دونست برا همینه من عاشق خونه اومونم.!

پاسخ :

من اگه شیکموام چرا چاق نمیشم پس؟:))
تو خودت انقدر پرانرژی هستی که به نظرم توی هر خونه‌ای باشی اونجا بوی زندگی می‌کیره به خودش:**
شاهزاده شب
۱۱ شهریور ۹۹ , ۱۱:۲۴

هر بار  اینجارو نگاه کنی خستگیت در میره :)

پاسخ :

به شرطی که ظرف کثیفی توی سینک نباشه:)
سایه نوری
۱۱ شهریور ۹۹ , ۱۹:۲۸

آشپزخونه تون مثل آشپزخونه ی کارتونهاست؛ فانتزی.. 

دل آدم غش میره واسش 😊😊

پاسخ :

فکر کنم بیشتر بخاطر پرده‌شه:)
دل ما هم غش رفت برا اتاق سابق شما^_^
دامنِ گلدار
۱۶ مهر ۹۹ , ۰۵:۲۳

درسته کمتر چیزی پیدا میشه به زیبایی این قاب و سایه‌روشن گلدون برافراشته و درختان پشت پنجره‌ش، ولی آیا قرار نیست بنویسی بعدش؟ :)

پاسخ :

در حالیکه با خوندن این کامنت دارم لبخند می‌زنم فکر می‌کنم وقتشه که به خونه برگردم:)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
درباره من
بالاخره یک‌روز از خواب بیدار می‌شوم و می‌بینم مرده‌ ام، و درحالی‌که آفتاب بر پرده‌های اتاق کارم می‌رقصد و هنوز کسی از مرگم باخبر نشده، دست‌نوشته‌هایم از من می‌پرسند: «ما چه خواهیم شد؟»

حسین رسول‌زاده
.
.
گلاویژ نام ستاره‌‌ای‌ ست که در شب‌های تابستان نمایان می‌شود؛ ستاره‌ی سهیل.
برای ناخدای آب‌های آبیِ قصّه‌ها. تصویر هدر از Christine Bell | پایه‌ی اصلی قالب: عرفان