._172_.

چندروزی در بلاگفا نوشتم. آن‌جا همیشه برایم شبیه خانه‌ی پدری است. چون جای راحتی‌ است. مثل خانه‌ای که تا شانزده‌سالگی‌ام زندگی کردم. کهنه‌سال و مرمت‌شده اما اصیل. اتاقی که به من داده بودند اتاق سابق عمه‌ی کوچکم بود. دیوارهای زبری داشت و کوبلن‌های عمه، هنوز آویزان بود. شش‌ساله بودم و با گریه به زن التماس می‌کردم که اتاقم را جدا نکنند و بگذارند شب‌ها کنارشان بخوابم. مرد دلش بار نمی‌داد من را به آن‌اتاق بفرستد. مدام به زن می‌گفت: «بیست‌سال است کسی پایش را به این‌اتاق نگذاشته.» آن‌وقت‌ها فکر می‌کردم از ترس اجنه این‌حرف‌ را می‌زند چون مادربزرگ‌ همیشه به ما می‌گفت: « به خانه‌ها و اتاق‌های متروک نزدیک‌ نشوید که جای اجنه است و ناراحت می‌شوند.» اما حالا فکر می‌کنم شاید مرد نمی‌خواسته تکه‌های باقی‌مانده از خواهرش، متعلقات کهنه‌اش، از روی طاقچه‌ها و آن‌دیوارهای شکم‌آورده کنده شوند.

به این‌جا، به این‌صفحه‌ی سفید تعلقی ندارم. هیچ‌وقت نداشته‌ام انگار. خانه‌ی تازه‌ام را خوش‌تر دارم. قالب سفید و سرخش را. و نامی‌ که با وسواس برایش انتخاب کرده‌ام. فعلا در هردوجا می‌نویسم. پاییز که از راه برسد بالاخره دست از این‌کولی‌واری بر‌می‌دارم و یک‌جانشین می‌شوم.

اتاق بوی عمه را نمی‌داد. بوی رطوبت‌ می‌داد. رطوبت مانده‌ای که در اتاق لمبر می‌خورد و خلط ذرات غبار آدم را به سرفه می‌انداخت. اما جای راحتی بود و پشت پنجره‌اش درخت انجیری داشت. مرد می‌گفت یک‌زمانی زیر آن‌باغچه‌ی مربع‌شکل، آب‌انبار کوچکی بوده. 

گلاویژ | ۱۰ تیر ۹۹، ۰۵:۵۸ | نظر بدهید
حسنا ...
۱۰ تیر ۹۹ , ۱۰:۰۶

آدرس بلاگفارم بهمون بده پس 🙈

پاسخ :

جاگیر که شدم حتما:*
واران ..
۱۰ تیر ۹۹ , ۱۶:۵۲

اون آدرست رو به من بده به هر کی حالا  آدرس  ندادی :))))

امضاء : واران هستم یک خود شیفته :))))))))))))

 

 

 

یادش بخیر کوبلن های دوران نوجوانیم :)

 

+

سلام تسنیم :*

یه جایی تو پردیس هست که اون منطقه ویژه اش محل زندگی اجنه است :|:)

حتی اون جا خالی از سکنه اس !

تا گفتی جن یاد اونجا افتادم :|:)

 

پاسخ :

:)) راستش فعلا آزمایشیه اونجا. چون ذاتا یک‌باره رهاکردن برام سخته. از نظر محتوا (اگر بشه اسمش رو گذاشت محتوا) خیالت راحت که هردو وبلاگ تقریبا محتوای هم رو پوشش میدن. و می‌دونی؟ تمرینی هم‌ هست برای خودم که برای مخاطب ننویسم و راحت‌تر باشم:) این‌مرحله که تموم شد و تصمیم به کوچ قطعی شد مطمئن باش اولین‌نفری هستی که خودم آدرس رو بهش می‌دم:*



منم یکی دوتا کوبلن دارم از نوجوونیم منتها جفتش نیمه کاره موندن متاسفانه. هیچ‌وقت دستم نرفت به تموم‌ کردنشون.
+
سلام واران:*
اوه، محل دلخواه من! دیدنش خالی از لطف‌ نیست پس=)
واران ..
۱۰ تیر ۹۹ , ۱۹:۲۳

اولی رو که شوخی بود حرفم :)

راحت باش عزیز:)

 

 

+

نمیشه رفت عامو هر کی بره اونجا بعدش چپکی برمیگرده :|

یعنی خیلی شانس بیاری زنده برمیگردی حتی !!

نمیذارن که ببینی !!

یعنی خود اجنه نمیذارن بری نگاه کنی !!

 

پاسخ :

قربانت:*


+
حالا شاید بذارن من ببینم به هرحال من که معمولی نیستم اهل هوا دیده‌ام آقا:))
فِ.نعمتی
۱۱ تیر ۹۹ , ۱۵:۵۵

داریم همسایه می‌شیم که :)

پاسخ :

اگه خدا بخواد:)
مائده ‌‌‌‌‌‌‌
۱۱ تیر ۹۹ , ۱۷:۱۵

چقدر قلم نرمی داری گلاویژ.

پاسخ :

لطف داری مائده:*
جوزفین مارچ
۱۲ تیر ۹۹ , ۱۲:۱۳

آدرس بلاگفا رو از ما دریغ نکن لطفا :))

پاسخ :

جو مگه میشه آدرس رو از تو دریغ کرد؟:) فعلا تازه دارم اثاث‌کشی می‌کنم و هنوز درست و حسابی جاگیر نشدم. کارتن‌ها که باز شدن و خونه، خونه شد حتما دعوتت می‌کنم:*
x
۱۲ تیر ۹۹ , ۱۶:۱۱

ادم ها به ذاتشون برمیگردن گلاویژه جان :)) به اصل و نسبشون :)) 

به بلاگفاشون برمیگردن حتی :))

پاسخ :

یادمه اوایل که بلاگفا رو ترک کرده بودم به یکی از بچه‌ها‌ گفتم در نهایت که چی؟ بازگشت همه‌مون به سوی بلاگفاست:) شوخی بود البته. شوخی‌ای که بعد از پنج‌سال جدی شد!
x
۱۲ تیر ۹۹ , ۱۶:۱۹

راستی یه سوال "دوست نداشتی جواب نده"

الان دانشجویی ؟

پاسخ :

الان؟ الان نه:)
هلما ...
۱۶ تیر ۹۹ , ۰۲:۱۰

من با خونه اتون و برا خونتون داستان ساختم تو ذهنم. :)

پاسخ :

خونه‌ی پرماجرایی بود. یادش بخیر:)
تو طرح شهرداریه و قراره خیابون بشه:(
مترسک ‌‌‌‌‌
۱۶ تیر ۹۹ , ۰۸:۲۴

ما همه‌مون از بلاگفا دراومدیم اما راستش بعد از حوادث سال ۹۴ که اون جوری گنجینهٔ مطالب و کامنتامون رو پرپر کرد، دیگه خیلیامون اعتمادی بهش نداریم و ترجیح میدیم جای دیگه بنویسیم تا اون‌جا... 🤦‍♂️

پاسخ :

من سال ۹۱ تا ۹۴ تو بلاگفا نوشتم، بعد از اون سونامیِ فراموش‌نشدنی همراه بقیه اومدم بیان. جدا از دلگیری از بلاگفا، زرق و برق امکانات بیان هم چشممون رو گرفته بود. متاسفانه چند ماهیه که بیان هم اوضاع خوبی نداره و همه رو نگران کرده.
اما چیزی که باعث دلزدگی من از بیان شده، جَوِشه بیشتر که شبیه شبکه‌های مجازی شده. می‌خواستم برم جایی که کم‌حاشیه‌تر از اینجا باشه. پرشین‌بلاگ و میهن‌بلاگ هم که بدتر از بلاگفا شدن. قرار شد یه مدت آزمایشی بنویسم و اگر راضی‌تر از اینجا بودم برم؛ حالا یا بلاگفا یا بلاگ‌اسپات یا وردپرس... :)
مترسک ‌‌‌‌‌
۱۶ تیر ۹۹ , ۱۰:۲۵

من از ۸۶ اون‌جا بودم، این قدری فسیل بلاگفا حساب می‌شدم که علیرضا شیرازی ایمیلامو شخصاً جواب می‌داد، یکی دو باری هم با ایمیل شخصی‌اش جوابمو داد اما اعتماد چیزیه که بره، دیگه بر نمی‌گرده حداقل در مورد من.

بیان هم با ایده‌آلمون فاصلهٔ قابل توجهی داره (ایده‌آل از نظر من وردپرسه که متأسفانه فیلتره) اما خب حداقلش اینه که تا الان به اعتمادمون لطمه نزده.

نمی‌خوام دفاع کنما اما توی بیان دقیقاً به خاطر همین خاصیتش پستای بچه‌ها مخصوصاً تازه‌واردا بهتر دیده می‌شه و این امتیازیه که بقیه ارائه نمی‌کننش.

البته این حرفم ارتباط چندانی نداره اما حاشیه اونی بود که منو وادار کرد ۲ سال و ۳ ماه در این‌جا رو تخته کنم و با دلخوری برم، بقیهٔ موارد چندان هم حاشیه و کدر محسوب نمیشن 😉

پاسخ :

اوهوم، بیان بی‌شک نکات مثبتی هم داره. مهم‌ترین برکتش برای من، آشنایی با بلاگرهای خوبی بود که از دل این روابط، دوستی‌های عمیق و تقریبا پایداری هم به وجود اومد.
و در کل، جو الانش نسبت به دو سه سال قبل که دو‌ دستگی ایجاد شده بود بهتره. البته منظورت رو از حاشیه‌ای که باعث شد وبلاگ رو ترک کنی درست متوجه نشدم. در پست چندروز پیش اگر اشتباه نکنم هم اشاره‌ای کرده بودی. اما خب چون توضیح بیشتری نه در پستت و نه در این کامنت دادی، من هم‌ علی‌رغم کنجکاویم چیزی نمی‌پرسم که اگر شخصیه و تمایلی به گفتنش نداری، معذب نشی:)
یاسمین
۱۶ تیر ۹۹ , ۱۵:۲۲

فکر میکردم خیلی بهت نزدیک باشم...اما هیچوقت درباره اونجا باهام صحبت نکردی

پاسخ :

درباره‌ی کجا؟
سایه سین
۱۷ تیر ۹۹ , ۰۲:۰۶

سلام گلاویژ عزیزم.

مهم نیست کجا می نویسی من یکی که همیشه مشتاق خوندن نوشته هات هستم پس هرجا پاگیر شدی بی خبرم نذار:)

راستی منم وبلاگ جدید زدم.

می خوام بیشتر بنویسم اگه دوباره تنبلی نکنم.

پاسخ :

سلام سایه:*
مرسی و حتما:)
جدی؟ پس وبلاگ جدیدت مبارک:) امیدوارم بیشتر از قبل بنویسی. حتما می‌خونمت:)
مترسک ‌‌‌‌‌
۱۸ تیر ۹۹ , ۱۵:۱۸

به وقتش توضیحات مبسوط در اون مورد رو ارائه می‌کنم، وقتشم زیاد دور نیست 😉

پاسخ :

اوه، پس منتظریم:))
nobody ..
۲۱ تیر ۹۹ , ۱۴:۲۲

راستش فکر می کردم فقط منم که دارم توی دوتا جا می نویسم و اون وبلاگ بیابان مانندم رو بیشتر دوست دارم :)))))

پاسخ :

ئه، تو هم یه وبلاگ مخفی داری؟:)
چقدر آدم تو وبلاگی که خلوت‌تره راحت‌تر می‌نویسه نه؟ بی ترس از قضاوت، بیشتر خودمون هستیم انگار!
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
درباره من
بالاخره یک‌روز از خواب بیدار می‌شوم و می‌بینم مرده‌ ام، و درحالی‌که آفتاب بر پرده‌های اتاق کارم می‌رقصد و هنوز کسی از مرگم باخبر نشده، دست‌نوشته‌هایم از من می‌پرسند: «ما چه خواهیم شد؟»

حسین رسول‌زاده
.
.
گلاویژ نام ستاره‌‌ای‌ ست که در شب‌های تابستان نمایان می‌شود؛ ستاره‌ی سهیل.
برای ناخدای آب‌های آبیِ قصّه‌ها. تصویر هدر از Christine Bell | پایه‌ی اصلی قالب: عرفان