._166_. برای ژوزه

تو را می‌خواندم ژوزه*! سیزده‌ ساله و از امتحان سختی برگشته. صبحی در میانه‌ی دی‌ماه بود. سرد بود زه‌زه. در سایه نمی‌شد رفت. خزیده‌بودم به محوطه‌ی پشت کلاس‌ها و روی نیمکت زرد و زنگ‌زده‌‌ای نشسته‌بودم و هر سه‌چهارثانیه یک‌بار دماغم را می‌کشیدم بالا. آه زه‌زه! اقرار می‌کنم زمان مناسبی برای خواندن فصل مانگاراتیبای تو نبود. آن‌روز نتوانستم اشک‌هایم را پس بزنم و هم‌کلاسی‌ام فکر کرد سوالی را در امتحان جا انداخته‌ام یا بعد از آنکه برگه‌ی امتحانم را زودتر از همه تحویل داده و از سالن خارج شد‌ه‌ام، فهمیده‌ام که جوابی را اشتباه نوشته‌ام...

می‌دانی زه‌زه؟ من آن‌تکه از حرف‌های تو را همان‌روزها دست‌نویس کردم و طولی نکشید که با تمام وجود فهمیدم درد کشیدن یعنی چه... تو در حالیکه هنوز جای کبودی و زخم‌هایت خوب نشده‌بود، گفته‌بودی: «دردکشیدن، کتک خوردن تا دم مرگ نبود؛ زخم کردن پا با تکه شیشه‌ی شکسته و بخیه‌زدن در درمانگاه نبود. درد کشیدن، این چیزی بود که قلب را می‌شکست و از آن می‌مردیم بی‌آنکه بتوانیم رازمان را با کسی در میان بگذاریم...»

زه‌زه! کاش زودتر از این‌ها می‌دانستی که شیطان، پدر تعمیدی تو نیست. من یقین دارم حتی پیش از آسمانی شدن پرتوگا، رفیق روزهای کودکیت و گل‌دادن پاجوش پرتقالِ شیرینت، مسیح کوچک در تو متولد شده‌بود. خانم سیسیلیا پایم و گلوریا می‌توانند شهادت بدهند. کاش باز هم برایمان تصنیف می‌خواندی زه‌زه. تو به معصومانه‌ترین حالت ممکن تصنیف تانگو را می‌خواندی زه‌زه.

مانوئل والادارس! مراقب مدال کوچکت باش زیرا تو بزرگترین جنگجوی قبیله‌ی پیناژه‌ای؛ به قول خودت می‌توانم قسم بخورم:)

 

قربانت

 گلوریای قرن بیست‌ویک!

 

گلاویژنوشت:

*ژوزه (زه‌زه): شخصیت اصلی کتاب درخت زیبای من.

 

ممنون از دعوت فرشته و مستور عزیز برای چالش آقاگل.

 

گلاویژ | ۱۹ فروردين ۹۹، ۱۵:۰۵
درباره من
بالاخره یک‌روز از خواب بیدار می‌شوم و می‌بینم مرده‌ ام، و درحالی‌که آفتاب بر پرده‌های اتاق کارم می‌رقصد و هنوز کسی از مرگم باخبر نشده، دست‌نوشته‌هایم از من می‌پرسند: «ما چه خواهیم شد؟»

حسین رسول‌زاده
.
.
گلاویژ نام ستاره‌‌ای‌ ست که در شب‌های تابستان نمایان می‌شود؛ ستاره‌ی سهیل.
برای ناخدای آب‌های آبیِ قصّه‌ها. تصویر هدر از Christine Bell | پایه‌ی اصلی قالب: عرفان