._162_.

  • زن دارد از اعتیاد مستر به تماشای کارتون می‌کاهد. نشمرده‌ام اما چندشبی می‌شود. با مرد رفته‌اند تنظیمات ماهواره را بهم ریخته‌اند و عاقبت فهمیده‌اند از کجا باید شبکه را قطع کرد. شب‌ها از یازده به بعد یکی مستر را به بهانه‌ای از نشیمن می‌برد بیرون و آن‌یکی شبکه را قطع می‌کند. یکی دو شب اول از فرط عادت و آمختگی به این برنامه‌ها کارش به پرخاش هم کشید. حالا دارد عادت می‌کند. خوابش هم بهتر شده. به جای هشت صبح، سه‌ شب می‌خوابد! •

|

• دیروز کسی در بلندگوی مسجد، با صوتی ناشیانه و صدایی نابالغ و لورده قرآن می‌خواند. مرده آورده‌بودند. پسرک فکر کرده‌بود روح عبدالباسط در او حلول کرده. در سراب تقلید دست‌وپا می‌زد. •

|

• مادربزرگم در خواب شلوار گُلی‌رنگی بهم بخشید. بیدار شدم و از توالت درآمده تعریف کردم. 

زن پرسید: از توی شلوار، مار و کژدمی بیرون نیامد؟

گفتم: نه. 

گفت: تعبیرش نیک است! •

|

• ناداستانی که هجده‌ساعته نوشته‌بودم خودش را به فینال و داوری نهایی رسانده. با یک‌روز تأخیر فهمیدم. اختتامیه در شیراز است. اگر پیش از شروع ترم تازه‌ی دانشگاه‌ها برگزار شود رفیق گرمابه را آنجا می‌بینم. •

|

• چندروزی‌ست که ننوشته‌ام. حواستان بود؟ بدعهدی کردم. هنوز پنج پست به شما بدهکار بودم. نه اینکه اصلا حواسم نباشد به اینجا. بود. و نه که حرفی برای گفتن نداشتم. داشتم. دارم. و اتفاقا چیزهایی هم نوشتم که بس‌که پراکنده‌اند دل نمی‌کنم به انتشارشان. یک‌شب از وفور کلمه‌ها و‌ هجمه‌شان به سرم، کلیدواژه‌ نوشتم که سر صبر پستی ازش بنویسم در خور و شأن شما. کمی کسالت و رجعت از یک رابطه‌ی عبث و عتیق، مانعی بود در نوشتن و‌ حواس جمع این چندروز. •

 

گلاویژ | ۴ بهمن ۹۸، ۰۶:۲۹ | نظر بدهید
لبخند ...
۰۴ بهمن ۹۸ , ۱۷:۴۹

ناداستانتونو کجا میتونیم بخونیم؟

پاسخ :

 بعد از اختتامیه خودشون مجموعه‌ی ناداستان‌های برگزیده رو منتشر می‌کنن در قالب کتاب چاپی یا پی‌دی‌اف:)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
درباره من
بالاخره یک‌روز از خواب بیدار می‌شوم و می‌بینم مرده‌ ام، و درحالی‌که آفتاب بر پرده‌های اتاق کارم می‌رقصد و هنوز کسی از مرگم باخبر نشده، دست‌نوشته‌هایم از من می‌پرسند: «ما چه خواهیم شد؟»

حسین رسول‌زاده
.
.
گلاویژ نام ستاره‌‌ای‌ ست که در شب‌های تابستان نمایان می‌شود؛ ستاره‌ی سهیل.
برای ناخدای آب‌های آبیِ قصّه‌ها. تصویر هدر از Christine Bell | پایه‌ی اصلی قالب: عرفان