• زن دارد از اعتیاد مستر به تماشای کارتون میکاهد. نشمردهام اما چندشبی میشود. با مرد رفتهاند تنظیمات ماهواره را بهم ریختهاند و عاقبت فهمیدهاند از کجا باید شبکه را قطع کرد. شبها از یازده به بعد یکی مستر را به بهانهای از نشیمن میبرد بیرون و آنیکی شبکه را قطع میکند. یکی دو شب اول از فرط عادت و آمختگی به این برنامهها کارش به پرخاش هم کشید. حالا دارد عادت میکند. خوابش هم بهتر شده. به جای هشت صبح، سه شب میخوابد! •
|
• دیروز کسی در بلندگوی مسجد، با صوتی ناشیانه و صدایی نابالغ و لورده قرآن میخواند. مرده آوردهبودند. پسرک فکر کردهبود روح عبدالباسط در او حلول کرده. در سراب تقلید دستوپا میزد. •
|
• مادربزرگم در خواب شلوار گُلیرنگی بهم بخشید. بیدار شدم و از توالت درآمده تعریف کردم.
زن پرسید: از توی شلوار، مار و کژدمی بیرون نیامد؟
گفتم: نه.
گفت: تعبیرش نیک است! •
|
• ناداستانی که هجدهساعته نوشتهبودم خودش را به فینال و داوری نهایی رسانده. با یکروز تأخیر فهمیدم. اختتامیه در شیراز است. اگر پیش از شروع ترم تازهی دانشگاهها برگزار شود رفیق گرمابه را آنجا میبینم. •
|
• چندروزیست که ننوشتهام. حواستان بود؟ بدعهدی کردم. هنوز پنج پست به شما بدهکار بودم. نه اینکه اصلا حواسم نباشد به اینجا. بود. و نه که حرفی برای گفتن نداشتم. داشتم. دارم. و اتفاقا چیزهایی هم نوشتم که بسکه پراکندهاند دل نمیکنم به انتشارشان. یکشب از وفور کلمهها و هجمهشان به سرم، کلیدواژه نوشتم که سر صبر پستی ازش بنویسم در خور و شأن شما. کمی کسالت و رجعت از یک رابطهی عبث و عتیق، مانعی بود در نوشتن و حواس جمع این چندروز. •