._155_.

• رفته‌بودم حیاط پشتی، لباس‌ها را از روی بند جمع کنم. یک لباس‌ زیر زنانه نزدیک گونی کهنه‌ی مرد افتاده‌بود روی کاشی و لک شده‌بود. به زن نشان دادم. نشناخت. گفتم مال من هم نیست. بعد هردو سعی کردیم یک‌دیگر را مجاب کنیم که مال توست. که بی‌فایده‌بود. زن لباس زیر را از من گرفت و انداخت سطل آشغال و رویش یک‌خروار پوست میوه ریخت. عصر رفتم تا لباس‌های تازه‌شسته را پهن کنم. برگشتنا، کنار سبد، چشمم افتاد به یک گیره‌ی فلزی. گیره‌های ما همه از جنس چوب‌اند. مرد گفت: نیمه‌شب، باد خنکی بوده انگار. 
گیره‌ی فلزی را انداختم آن‌طرف دیوار. برای بندی که صاحبش بود. •

|

• مستر شیشه‌ی کُندُر را دید. و اصرار که یکی بردارد. حریفش نشدم. و یک حبه را برد به دهان. چهره‌اش را چطور کلمه کنم وقت چشیدن طعم گَسِ کُندُر؟ با این‌حال، خودش را از تک‌وتا نینداخت در برابرم. می‌جوید و قلپ قلپ آب می‌خورد. و آب دهانش از گوشه‌ی لب سرریز کرده‌بود و نمی‌توانست این حجم زهرآلود را قورت دهد! •

|

• دیشب درد گردنم عود کرده‌بود. فهمیدم از بافتی‌ست که به تن دارم. یقه‌اش خیلی ضخیم بود و حدفاصل گردن و سینه‌ام را سفت چسبیده‌بود. میان کتف‌هام از پرز بافته‌ی سرخ می‌خارید. و دستم به چه سختی‌ای می‌رسید به آن تکه از پوست نادیده‌ام. نفسم هم داشت کم‌کم می‌گرفت. از تنْ رهاش کردم. •

گلاویژ | ۲۳ دی ۹۸، ۲۳:۵۹ | نظر بدهید
لبخند ...
۲۴ دی ۹۸ , ۱۲:۰۴

اصلا به نظر من کندر برا جویدنه برا قورت دادن نیست D: 

پاسخ :

اون که آره. آب رو نمی‌تونست قورت بده:)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
درباره من
بالاخره یک‌روز از خواب بیدار می‌شوم و می‌بینم مرده‌ ام، و درحالی‌که آفتاب بر پرده‌های اتاق کارم می‌رقصد و هنوز کسی از مرگم باخبر نشده، دست‌نوشته‌هایم از من می‌پرسند: «ما چه خواهیم شد؟»

حسین رسول‌زاده
.
.
گلاویژ نام ستاره‌‌ای‌ ست که در شب‌های تابستان نمایان می‌شود؛ ستاره‌ی سهیل.
برای ناخدای آب‌های آبیِ قصّه‌ها. تصویر هدر از Christine Bell | پایه‌ی اصلی قالب: عرفان