دق که ندانی که چیست گرفتم دق که ندانی تو؛ خانم زیبا! خواب نبینم تو را - که خواب ندارم. نخفته خواب نبیند با توام ایرانه خانم زیبا! رو که به دریا نشد صبح که خونین نشد غم که قلندر نشد ای خانم زیبا! دق که ندانی که چیست که گرفتم دق که ندانی تو؛ خانم زیبا...
رضا براهنی
گلاویژنوشت: میدانید؟ ما هم خیلی بدبختیم. خیلی بدختیم. شما را کشتهاند. حالا پیداست که جنایتی رخ داده. دلمان آتش گرفت امروز. انتقام شما را چه کسی میگیرد؟ چه کسی جواب پس خواهد داد؟ صبح پردهها افتاد و شما به آرامش رسیدید و ما ... ما حالا چه کنیم؟ با این اندوه سیاه و دستهای خالی چه کنیم... هنوز باورم نمیشود... از این همه وقاحت، شرمام میآید... دارم به آن نگهبان شب فکر میکنم... تا امروز گمانهزنیها را پس راندهبودم. همهی شواهد را انکار میکردم. و دعا میکردم که مشخص شود از نقص فنی بوده... حالا گیج و گنگم...