._148_. هَر چَ دَریا، نَخل و خُرما، هَر چَ موج و قایِقِه...

 •جروبحث‌شان سر یک چیز بی‌خود بود و از جایی که می‌دانستند این تهدید و خط و نشان کشیدن‌هاشان برای یک‌دیگر، دیگر روی احساسات من اثر ندارد، لذا از مستر به عنوان سفیر سوییس استفاده می‌کردند. اگر فکر می‌کنید اینجور وقت‌ها هم من اتریش‌بازی درمیاورم و میانجی‌گری می‌کنم باید بگویم که سخت در اشتباهید. راستش من گینه‌ی بیسائویی بیش نیستم.قبل‌ترها روسیه بودن جواب می‌داد حالا اما نه. داشتم می‌گفتم، نشسته‌بودم و کف پاهام را به میله‌های بخاری چسبانده‌بودم و به‌طور باکلاسی خیار نمک‌زده می‌خوردم.

بعد یک‌جایی که دیگر داشت حوصله‌ام سر می‌رفت بی‌اختیار از دهانم پرید که: « نه جدی چطوری تونستین بیستْ‌سه‌سال همو تحمل کنین؟...بیستُ‌سه؟؟؟ امروز چندمه؟»

نیم‌ساعت بعد چهارتایی نشسته‌بودیم و آلبوم‌ شب‌عروسی‌شان را ورق می‌زدیم و من قیافه‌ی خودم را با بیست‌وچهار سال پیش مادرم مقایسه می‌کردم و حرص می‌خوردم. روبرویم هم اتحادیه‌ی اروپا تشکیل شده‌بود. دست هرکدام‌شان یک خیار نمک‌زده بود و از خاطرات این بیست‌و‌چهار سال و رابطه‌ی عاشقانه‌ی یواشکی‌شان قبل ازدواج می‌گفتند و ریز ریز می‌خندیدند و دیگر دعوا نمی‌کردند. •

|

• انگار که بعد از حوادث اخیر و اتفاقات هولناکش و در آنی فروخوردن آن‌همه خشم و غصه‌ی پیوسته، ولع شنیدن مرثیه داشته‌باشم. پنداری روحم سوگ بخواهد، ملال بخواهد، رثا بخواهد، ترک مصیبت و خصم از تن بخواهد. مثل یک توده‌ی بدخیم. کشنده و نفس‌گیر. بارها و به استمرار در این چندروز به خودم آمدم که کنترل به دست، در حال تعویض شبکه‌های داخلی، در پی سرودهای سوگ یا نوحه‌های مذهبی‌ام. اگر تمام می‌شد و برنامه‌ی گفت‌وگو محوری به صفحه می‌آمد باز جست‌وجو را از سر می‌گرفتم و اگر هم‌زمان چندشبکه در حال پخش سرود و نوحه بودند بی‌شک آنی انتخابم بود که نوای سوزناک‌تری داشت و می‌توانست اشکم را بی‌ضرب و زوری دربیاورد. حالا پس از روزها و این ذره ذره بیرون ریختن‌های تدریجی انگار کمی به قول معروف سبک شده‌ام. دیگر سنگین نیستم. حسی که ماه‌ها در من نبود و حالم را به وخامت برده بود و سخت در پی‌اش بودم. رهایی... •

|

• دوروز پیش محیا حامدی عزیز ترانه‌اش را منتشر کرد. همان‌شب در توییتر هم به اشتراک گذاشت و نوشت: «دِنگ، برای تمام عشق‌های تکه‌پاره شده در جنگ». آخرشب، ترانه را در سوندکلود گوش کردم و آنقدر این صدا و خود ترانه معرکه و همه‌چیزتمام بود که باید برایش کلاه از سر برداشت. راستش حیفم آمد که نشنیده بماند. کاش سراغش را بگیرید. عنوان هم بخشی از ترانه‌‌ی محیاست... ترانه‌ی Deng. •

گلاویژ | ۱۶ دی ۹۸، ۲۳:۵۹ | نظر بدهید
زهرا
۱۰ اسفند ۹۸ , ۱۸:۱۶

عالی بود. پی مو لحتو بزنن تا دس کشی ا رفتنت...

پاسخ :

سرزمینُم، لشکرُم، کل سپاهُم قبضه‌ته... قلب سربازون جبهَه بند لحظه غمزَته
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
درباره من
بالاخره یک‌روز از خواب بیدار می‌شوم و می‌بینم مرده‌ ام، و درحالی‌که آفتاب بر پرده‌های اتاق کارم می‌رقصد و هنوز کسی از مرگم باخبر نشده، دست‌نوشته‌هایم از من می‌پرسند: «ما چه خواهیم شد؟»

حسین رسول‌زاده
.
.
گلاویژ نام ستاره‌‌ای‌ ست که در شب‌های تابستان نمایان می‌شود؛ ستاره‌ی سهیل.
برای ناخدای آب‌های آبیِ قصّه‌ها. تصویر هدر از Christine Bell | پایه‌ی اصلی قالب: عرفان