از معدود روزهای عمرم که از وضوحش در خاطرم به آهستگی کاسته میشود یکی هم وقتیست که جسورانه از آن دیوار کوتاه بالا رفتم و پریدم توی آن قبرستان متروک...
سالها پیش، قبر ژنرال را از نزدیک دیدهبودم. یکمقبره به شکل ابلیسک که صدوپنجاه سال قبل برای یک فرماندهی انگلیسی ساختهبودند. و طی سالیان دورتادورش را چنان درخت و نخل کاشتهبودند که حالا به پارک ژنرال معروف است. اما گورستان انگلیسیها را هیچوقت از نزدیک ندیدهبودم. آنطرف شهر بود. و درش همیشه بسته بود. اطرافش را دیوار کوتاه کنگرهداری کشیدهبودند و روی یک تابلوی آهنی نوشتهبودند: قبرستان متجاوزین انگلیسی!
ششسال پیش بالأخره توانستم از آن دیوار کوتاه بروم بالا. ساعت از دو بعد از ظهر گذشتهبود و تازه زنگ مدرسه را زدهبودند. تنها نبودم. با تامارا همکلاسی کلیمیام که چشمهای نافذی داشت رفتهبودم. در تمام آن سهسالی که پشت آن قبرستان درس میخواندم دلم میخواست از آن دیوار بروم بالا و بتوانم میان قبرها چرخی بزنم. بارها نقشهاش را چیدهبودم اما دست ندادهبود هیچوقت. آنوقت روز خیابان خلوتتر از آن بود که توجه کسی به دیوار یک قبرستان متروکه جلب شود. راستش چیز زیادی از قبرستان باقی نماندهبود. قبرستان که نه، باغچهای بود که جایجایاش خسوخاشاک و علف هرز روییدهبود و سنگهایی شکسته و ساییدهشده روی قبرها را پوشاندهبود. نوشتههای اغلب قبرها در طول زمان، از بین رفتهبود. کنار یک قبر شکسته ایستادم و سعی کردم نوشتهی حکشده را بخوانم. تامارا پرسید: «چه نوشته؟» گفتم: «سخت میتوانم خطوط را بخوانم» و قبر را رها کردم. کمی آنسوتر روی یک قبر کوچک، با حروف لاتین، اسم دختری با تاریخ تولد و مرگش نوشتهشدهبود. نامش؟ خاطرم نیست. اما یادم میآید که دوساله بود و احتمالا به یک خانوادهی ارمنی تعلق داشت. و تامارا حدس زدهبود که در پیِ بیماری رفتهباشد. راستش با دیدن گورستان در آن وضع، کمی غمگین شدم و دلم سخت گرفت. هر شاخ و علفی که آنجا دیدم زخمهای بود انگار که چشمم را اذیت میکرد...
چه شد که یاد آن مخروبه افتادم؟ کمی پیش متن زیر را در اینترنت خواندم و در پیاش تصویری از آن گورستان محصور در خاطرم جان گرفت:
|...در سال ۱۹۸۷ یک عکاس پزشکی قانونی که تازه به استخدام پلیس "هاتفیل" در شرق انگلستان درآمدهبود در اتاق زیرشیروانی خانهی جدیدش به جعبه بیسکوئیتی برخورد که به زودی معلوم شد چیزهایی بسیار باارزش در آن پنهان شدهاست.
"نایجل سورل" که این خانه را از فرزند یک نظامی سابق انگلیسی خریدهبود در جعبه بیسکوییت ۳۳ حلقه نگاتیو قدیمی "کداک" پیدا کرد...آنچه او پس از ظاهر کردن عکسها دید بسیار فراتر از انتظار بود او به مجموعهای دست پیدا کردهبود که روایتی تصویری از سفرها و مأموریتهای "رالف واتس" افسر سابق ارتش انگلیس در جنگ جهانی اول بودهاست... واتس که با همسرش به ایران آمدهبود تصمیم گرفت مشاهداتش در سفر به خاورمیانه و خاور دور را با یک دوربین عکاسی به ثبت برساند...|
*عکس را داخل کنسولگری انگلیس در بوشهر گرفتهاند؛ در سالهای جنگ جهانی اول و اشغال بوشهر توسط انگلیسیها. [ از مجموعه عکسهای دیریافتهی واتس]