هی از دیشب تا حالا میرم پروفایلشو که عکس منو گذاشته چک می کنم و ذوق مرگستون میشم و از تل میام بیرون، بعد یهو یاد دیشب و حرفامون میفتم که وسط کل کل کردنا و خندیدنا و تو سر هم زدنای نصفه شبیمون، یهو بغض کرد و گفت:
رفاقت های صمیمی گاهی پایانی ندارد
یا شاید تلخی بی پایان دارد
احتمالش هست یه روز من و تو انقد سرد شیم نسبت ب هم ک خدا داند...
گفتم: گاهی فکر می کنم نکنه الان اوج دوستیمون باشه و بعدش سیر نزولی داشته باشه😞
.
.
خیلی وقتا به این موضوع فکر می کنم و می ترسم که نکنه آدمای الان زندگیم چند سال بعد فقط یه خاطره باشن، نکنه این روابط گرم و صمیمانه و دوستی های عمیق، در طول زمان کمرنگ و سرد بشه...
نیاد اون روزی که از آدمایی که الان، درست همین حالا جزیی از زندگیمن فقط یه اسم و تصویر با وضوح کم به جا بمونه گوشه ی ذهنم... نیاد اون روزی که وسط شلوغی ها و لا به لای روزمرگی ها و دغدغه هام جا بمونن :(((