من از خیلی چیز ها می ترسیدم :
از مادیان سپید پدر بزرگ
از مدیر مدرسه
از قیافه عبوس شنبه
چقدر از شنبه ها بیزار بودم
خوشبختی من از صبح پنجشنبه آغاز می شد
عصر پنجشنبه تکه ای از بهشت بود
شب که می شد در دور ترین خواب هایم
طعم صبح جمعه را می چشیدم
سهراب سپهری
_______________________________
1- باهزار بدبختی بیدار شدم، ساعت 8ونیم بود، دیرم شده بود، یادم رفته بود مانتومو اتو کنم، تندتند دست و رومو شستم و اومدم اتاق و اتو کردم، سریع حاضر شدم و از خونه زدم بیرون، وقت نداشتم صبحونه بخورم... سر خیابون تاکسی گرفتم، سوار که شدم یه خانوم میانسال با تیپ اداری نشسته بود، ناخناش به طرز نامرتب و یکی درمیون لاک داشتن، لاک صورتی :) ، یاد بچگیام افتادم که وقتی مادربزرگم خواب بود یواشکی و نامحسوس با دخترخاله ام می رفتیم بالا سرش و به طرز ناشینانه ای ناخناشو لاک می زدیم، این لاک نامرتب هم حتما دستپخت نوه ی اون خانوم بود... راننده از مسیر همیشگی من منحرف شد و مسیر دورتری رو انتخاب کرد تا اون خانوم رو برسونه، خانومه گفت کنار دبیرستان فلان پیاده میشم، کرایه شو که حساب می کرد پیاده شدم تا مجبور نشه از سمت چپ درو وا کنه، منتظر بودم پیاده شه که راننده بهش گفت کرایه تون بیشتر میشه، خانومه زیر بار نمی رفت می گفت هر روز همین قدر کرایه میدم، بحث بالا گرفت منم همینطور بیرون ماشین وایساده بودم منتظر، نمی تونستمم برگردم تو ماشین چون خانومه درحال پیاده شدن داشت بحث می کرد و یه پاش بیرون بود، بالاخره با عصبانیت و داد از ماشین پیاده شد، راننده هم کرایه رو پرت کرد طرفش، خانومه بیشتر عصبانی شد و گفت مگه من گدام که پولمو برمی گردونی، نمی خوای بنداز صدقات و سریع رفت تو مدرسه، منم سوار شدم و راننده گازشو گرفت، هزار تومنی ها هم همونطور کنار جدول خیابون موندن...
2-آموزشگاه که رسیدم ماشین آقای سین لام رو تو پارکینگ دیدم، تقریبا ده روزی بود که مرخصی گرفته بود و رفته بود مسافرت، وسایلمو که گذاشتم رو میز، رفتم اتاقشونو باهاشون سلام و احوال پرسی کردم، گفت دیروز چرا نیومدین؟ فکر کردیم خانوم الف سین شما رو هم فراری داده، خنده ام گرفت و گفتم نه راستش دیروز کسالت داشتم مرخصی گرفتم... یک ساعت بعدش صدام کرد رفتم اتاقش، گفت برا ازمونامون یه پشتیبان لازم داریم، کار سنگینی هم نیست فقط موقع برگزاری آزمون باید باشین و قرائت پاسخ برگا و صدور کارنامه و اینکه ماهی یبار با بچه ها تلفنی صحبت کنین، برنامه رو هم که مشاور بهشون میده فقط اگه سوالی چیزی داشتن راهنمایی شون باید بکنین که شماهم تجربه شو دارین، حقوقشم جدا از حقوق ثابتتون پرداخت میشه، نظرتون چیه؟ یکم ساکت موندم و گفتم راستش آقای سین لام من بلاتکلیفم هنوز، نتایجو هنوز نزدن، شاید یه شهر دیگه قبول شم و ترک کار کنم، اگه همینجا هم قبول شم که برنامه ام فشرده میشه و به جای صبح بعدازظهرا میام آموزشگاه و فکر نکنم برسم کارای پشتیبانی رو انجام بدم و اگه مردود بشم هم مدت کمی اینجا می مونم و بعدش ترک کار می کنم، بهتره روی من حساب وا نکنین چون فعلا بلاتکلیفمو و برنامه هام مشخص نیست... گفت حالا نتایج که اومد اگه همینجا موندنی شدین بهش فکر کنین، گفتم بله حتما...