اولین خاطره ای که از قضاوت شدن ظاهرم به خاطر دارم بر می گردد به 15سال پیش، زمانی که فقط 5سال سن داشتم همان شبی که عمه بزرگه در میان جمع با تمسخر گفت به بابات بگو بره نونوایی یه کیسه آرد بگیره بمالی به صورتت شاید یکم سفید شدی! همه خندیدند، من سبزه بودم اما نه سبزه ی تیره، لاغری ام مرا تیره نشان می داد شاید هم تاثیر آفتابِ جینگ حیاطمان بود که هر روز صبح تا عصر در معرضش بودم، نمی دانم به هر حال از همان 5سالگی فهمیدم که سفیدی پوست اولین فاکتور زیایی ست که من از آن محرومم فکر می کردم اگر از کرم ضد آفتاب استفاده کنم سفید می شوم از 7سالگی کرم ضد آفتاب استفاده کردم 2سال گذشت سفید نشدم اما به تیرگی گذشته هم نبودم چهره ام هم تغییر کرده بود دیگر چشم بادومی نبودم چشمانم شبیه چشم های پدرم شده بود دیگر سبزه بودنم مرا آزار نمی داد حتی خوشحال بودم که از عمه بزرگه پوستم روشن تر است 11ساله شدم به بلوغ رسیدم مادر ناراحت بود و می گفت دیگر قدت رشد نمی کند همین قدر می مانی حرفش را جدی نمی گرفتم چرا که در دوران ابتدایی هیچ وقت جزو کوتاه قد های کلاس نبودم قدم متوسط بود و همیشه نیمکت آخر می نشستم تا به کلاس تسلط داشته باشم مدتی بعد عمه بزرگه فهمید که دچار بلوغ زودرس شدم گفت بین نوه ها تو از همه کوتاهتری چون دیگه قدت رشد نمی کنه باور نمی کردم چون هنوز هم از بسیاری از همکلاسی هایم بلندتر بودم و این برایم کافی بود که کوتاهترین نیستم گفتند ورزش کن بسکتبال برو کنجد خام بخور آمپول بزن فایده ای نداشت در طول سه سال راهنمایی فقط 5سانت رشد قد داشتم دبیرستان که رفتم دیگر متوسط نبودم کوتاه قد بودم حتی کوتاه تر از همکلاسی هایی که روزی کوتاه تر از من بودند دیگر حتی نمی توانستم نیمکت دوم بنشینم چه برسد به نیمکت آخر همان روز اول مدرسه زودتر از همه رفتم و زنبیل گذاشتم و نیمکت اول را به نام خودم زدم قدم تازه رسیده بود به 155سانت کوتاهترینِ کلاس بودم و همه می دانستند و بلندیشان را به رخم می کشیدند بلندترینِ کلاسمان هر بار از کنار هم رد می شدیم از آن بالا دست نوازشش را بر سرم می کشید و کوچولو خطابم می کرد و من هم لبخندی سرشار از نفرت و ناسزا نثارش می کردم اول دبیرستان که بودم روزی سر کلاس زبان دبیر گرامر تدریس می کرد خیر سَرَش خواست دو چیز را با هم مقایسه کند که عینی باشند و چه چیزی جذاب تر از تفاوت قد یا تفاوت وزن؟ مرا برای قد انتخاب کرد و آن بلند ترین را و من باز کوتاهترین خطاب شدم و باز هم خنده ی دسته جمعی و باز هم خرد شدن دوم دبیرستان که رفتیم باز شاهد رشد قد همکلاسی هایم بودم اما خودم هیچ، هنوز باور داشتم که قدم رشد خواهد کرد گفتند پرش زیاد قد را بلند می کند تابستان شد تصمیم گرفتم آنقدر ورزش و پرش کنم تا بلند تر شوم روز اول کمی نرمش کردم بدنم که خوب گرم شد شروع کردم به پریدن آلارم گوشی را برای 15دقیقه تنظیم کردم و پریدم بدون یک ثانیه مکث و توقف 15دقیقه ی تمام فقط پریدم فردایش که از خواب بیدار شدم جفت پاهایم فلج شده بودند از درد ناله و گریه می کردم انگار دوتا وزنه ی 10کیلویی به پاهایم بسته بودند تا چهار روز وضعیتم همین بود حتی نمی توانستم دیوار را بگیرم و راه بروم یا باید دونفر زیر بغلم را می گرفتند و همراهیم می کردند یا باید چهار دست و پا خودم را به هال یا آشپزخانه می رساندم پاهایم خوب شد پروژه ام شکست خورده بود روانم بهم ریخته بود مدام خودم را با اطرافیان مقایسه می کردم این فشار روحی اثرش را روی موهایم گذاشت و موجب ریزش شدید موهایم شد تا دبیرستان موهای بسیار پرپشتی داشتم که رنگش به خرمایی می زد و موجدار بود و بیش از اندازه پف آنقدر که جرأت نداشتم کوتاهشان کنم که مبادا ده برابر پف تر بشوند و سوژه ی جدیدی به دیگران بدهم آخرین باری که مصری کوتاه کردم 8سال پیش بود آنقدر پفشان زیاد شد که جرأت نمی کردم لحظه ای کش موهایم را باز کنم تا هوایی به کله ام بخورد از بس آبروبَر بودند پشت دستم را داغ کردم که دیگر کوتاهشان نکنم رشد موهایم برعکس قدم بسیار زیاد بود بلندی و پرپشتی موهایم موقع حمام و سشوار و شانه عذاب الیم بود حتی موج دار بودن موهایم روی اعصاب بود و ترجیح می دادم یا فر و مجعد باشند یا لختِ شلاقی داشتم می گفتم فشار روحی و استرس بیخود 16سالگی اثرش را روی موهایم گذاشت در عرض 6ماه حجم موهایم یک چهارم قبل شد دکتر و بهترین شامپو های ضد ریزش هم جواب ندادند موهای پرپشت عذابم می داد اما حالا دارم حسرتشان را می خورم سوم دبیرستان بودم قدم که بلند نشده بود هیچ موهایم را هم از دست داده بودم اما همچنان رسیدن به قد بلند نسبت به موها برایم در اولویت بود گزینه ی بعدی استفاده از کفش های پاشنه بلند بود کفش هایی با حداقل 10یا 15سانت روز های اول اردک وار راه می رفتم اما کم کم عادت کردم خیلی خوب بود پوشیدنشان اعتماد به نفسم را بالا می برد اصلا دچار غرور می شدم و متکبرانه با کفش هایم راه می رفتم سرم را دیگر پایین نمی انداختم لبخند می زدم و سرم را بالا می گرفتم هنوز آن بلندترین از من بلندتر بود اما این اختلاف قد خیلی کمتر شده بود و از همه مهم تر دیگر کوتاهترین نبودم روزی دوباره خواست مسخره ام کند و کفش هایم را سوژه قرار بدهد حرفش را که زد با خونسردی تمام طوری که همه ی قدبلند های کلاس بشنوند گفتم خوشحالم که قدم کوتاهه آخه قدبلندا خون دیرتر به مغزشون می رسه و سنشون که بالا میره بیشتر در معرض سکته هستن این جمله ی بی پایه و اساسِ من درآوردیِ من را ظاهرا باور کردند چون لحظه ای سکوت کردند و لبخند ها محو شد و بعد هم حرف را عوض کردند آنقدر در طول سال دایره المعارف و کتاب علمی می خواندم و نظریه های مختلف را برایشان شرح می دادم که گمان می کردند این جمله حقیقت دارد و اطلاعات تازه ایست که از مطالعاتم کسب کردم چاخانم را باور کردند و دهانشان بسته شد اما کفش های پاشنه دار هم رفیق شفیقی برایم نبودند و به من رحم نکردند در عرض سه ماه جفت پاهایم مجموعا 6بار به بدترین شکل ممکن پیچ خوردند پاهایم دیگر به پیچ خوردن عادت کرده اند دیگر کفش پاشنه دار نمی پوشم الان سه سال است دیگر تلاشی برای بلندتر شدن یا بلندتر به نظر آمدن نمی کنم من، منم 156سانت و 47کیلو همچنان سبزه و مو های کم پشتی که آینه ی دقم شده اند با یک بینی معمولی که به صورتم می آید و نیازی به عمل کردنش نمی بینم فقط باید موقع عکس گرفتن فاصله ی حداقل نیم متری با دوربین داشته باشم که بزرگتر از حد واقعیش به نظر نیاید لب هایم معمولی ست و شاید کوچک ولی پروتز نخواهم کرد چون همینجوری به صورتم می آیند چشم هایم قهوه ای تیره با مژه های کم پشتِ رو به پایین البته یکبار آرام گفت چشات سگ داره!!!حالا این تعریف بود یا تعارف یا حرف بد، الله اعلم... شاید از یک سری ویژگی های ظاهری محروم باشم ولی به شدت از ابرو هایم راضیم و همیشه خدا روشکر می کنم فرمشان زیباست و مرتب هستن و تنها عضوی از صورتم که همه قبول دارن زیبا و بی نقص است ولی از شما چه پنهان شاید تلاشم متوقف شده ولی همچنان در حسرت داشتن قد بلند دارم می سوزم من هنوزم بهش فکر می کنم و کنار نیومدم هرچقدرم که سعی می کنم شکرگزار داشته هایم باشم ولی همچنان بخاطر قد اعتماد به نفسم پایین است...
بزرگترین اشتباه من تو زندگی این بود که تلاشی برای دوست داشتن خودم نکردم روحیه ی من حساس بود ولی شاید اگر از روز اول کوتاه قدبودنم را چماق نمی کردند و بر سرم نمی کوبیدند انقدر دچار استرس و کارهای اشتباه نمی شدم و انقدر به خودم صدمه نمی زدم یکم که دقیق تر به زندگیم نگاه می کنم می بینم خیلی جاها تصمیماتی گرفتم و دست به کارهایی زدم که در شانم نبود که شاید بازخورد خوب و مثبتی از جانب اطرافیان نصیبم بشه و هیچ وقت هم نتیجه نداده هرچقدر هم مطابق سلیقه ی دیگران بخواهیم به زور خودمون را تغییر بدیم هیچ موقع اون چیزی نمیشیم که اونا می خوان چون کسی به داشته های ما توجه نداره مردم فقط مارو آنالیز می کنن تا نقطه ضعف ها و نداشته هامون رو به رخمون بکشن همه از بدبختی و ناکامی و کمبودهای ظاهری ما استقبال می کنن چون هرکسی در تلاشه که خودشو خوشبخت ترین و بی نقص ترین و و همه چی ترین نشون بده مخصوصا در رابطه با ظاهر!
بزرگترین اشتباه من تو زندگی این بود که تلاشی برای دوست داشتن خودم نکردم روحیه ی من حساس بود ولی شاید اگر از روز اول کوتاه قدبودنم را چماق نمی کردند و بر سرم نمی کوبیدند انقدر دچار استرس و کارهای اشتباه نمی شدم و انقدر به خودم صدمه نمی زدم یکم که دقیق تر به زندگیم نگاه می کنم می بینم خیلی جاها تصمیماتی گرفتم و دست به کارهایی زدم که در شانم نبود که شاید بازخورد خوب و مثبتی از جانب اطرافیان نصیبم بشه و هیچ وقت هم نتیجه نداده هرچقدر هم مطابق سلیقه ی دیگران بخواهیم به زور خودمون را تغییر بدیم هیچ موقع اون چیزی نمیشیم که اونا می خوان چون کسی به داشته های ما توجه نداره مردم فقط مارو آنالیز می کنن تا نقطه ضعف ها و نداشته هامون رو به رخمون بکشن همه از بدبختی و ناکامی و کمبودهای ظاهری ما استقبال می کنن چون هرکسی در تلاشه که خودشو خوشبخت ترین و بی نقص ترین و و همه چی ترین نشون بده مخصوصا در رابطه با ظاهر!