._131_.

نمی‌دانم چه اصرار بیهوده‌ایست که ننویسم؛ آن‌هم حالا که بیشتر از هر وقتی انبوهِ کلمات شُره می‌کنند به حجمِ سرم و سرریز می‌شوند تا نرمه‌ی انگشت‌ها! احساس می‌کنم آنقدر در نادیده‌انگاری افراط کرده‌ام که بوی ماندگی گرفته‌اند. امروز اما انگشت‌ها را یله داده بودم سمت کاغذ و گوش به زنگ نشسته بودم که سوت‌ْکشان بیایند و رد بشوند از انگشت‌ها و قطارِ خسته‌ام دمی بیاساید. وقت نوشتن اما جمله‌ها چندپاره شد. چندتاشان گم شدند. یکی دوتاشان به کندی تمام، تلوخوران پخش‌و‌پلا‌ شدند روی برهنه‌ی صفحه و بقیه هم نرم‌نرمک گریختند. این هم مجازاتم است لابد.


امسال تابستان خوش است. روان. معلق. امن. درست شبیه صبح پنج‌شنبه‌ها. همانقدر بی‌خیال. همانقدر بلاتکلیف. همانقدر هم ماجراجو. روی پا بند نمی‌شوم یک‌دم. دیشب به [ت] می‌گفتم حسابی به جانم تنیده این فصل و آخ که نمی‌دانی. گفتم اگر به هرکسی جز تو بگویم که تصنیف‌خوانیِ رگ‌هام را می‌شنوم شب‌ها حتما قهقهه می‌زند و فکر می‌کند بی‌شک آفتابِ بی‌مجالِ  تیرماه ریخته به جانم و زده‌است به سرم. گفتم گاهی هم حین هم‌نوایی با تنم دست پیش می‌برم و زخم کهنه‌ای را نوازش می‌کنم  و چرک‌آبی ازش می‌زند بیرون، متعفن و بویناک. طولی نمی‌کشد که این گندآب هم برابر چشم‌هام لخته می‌شود و باز سلول‌هام ضرب می‌گیرند و شقیقه‌هام می‌دوند. بعد قوز کردم به سمتش و گفتم حس می‌کنم ظرفم برای سرکشیدن این حجم از آسودگی کوچک و لب‌ْپر است. گفت یعنی ظرفش را داشتی امکان تشنه‌ ماندنت نبود؟ گفتم نمی‌دانم. خندید و با مکث جواب داد: این هم بخشی از ذات تو است. تن ندادن به قناعت و غوطه‌خوردن در ناسیری.

گلاویژ | ۲۹ تیر ۹۸، ۲۱:۰۷ | نظر بدهید
سید جواد
۲۹ تیر ۹۸ , ۲۱:۵۱
قلم قدرتمندی دارید

پاسخ :

لطف دارید
مهدی ­­­­
۲۹ تیر ۹۸ , ۲۲:۵۴
متن باحالی بود که. دلتون چجوری میاد ننویسید

پاسخ :

حقیقا اشتباه می‌کنم فقط نمی‌دونم چرا همش یادم میره
لاله :)
۳۰ تیر ۹۸ , ۰۰:۲۷
واقعا چه اصراریه ننویسی شما؟! 
به این قشنگی دلنشینی:)
من یه پست بلند و تموم نشدنی میخوام:( اونقد که خوبن:)

تابستونِ جذابی داشته باشی عزیزجان

پاسخ :

واقعا:)
پست طولانی حواس جمع می‌خواد، تازگیا خیلی بازیگوش شدم

همچنین همچنین*:
لیمو جیم
۳۰ تیر ۹۸ , ۰۰:۲۸
بههه بهههه خوش برگشتییی خانووم *_*

پاسخ :

مرسی لیموجانم:*
Agnes :)
۳۰ تیر ۹۸ , ۰۱:۴۰
چه خوبه که پست گذاشتی 
و چقد دلم برات تنگ شده:(

پاسخ :

اصلا چطور می‌تونم مدت یه مدت رهاتون کنم و برم وقتی انقدر خوبین و چلوندنی *—*
Agnes :)
۳۰ تیر ۹۸ , ۰۲:۰۵
واقعا چطور میتونی این حجم بی معرفت باشی 

من شمارت گم کردم و گزنه این هممه ازت بی خبر نمیموندم

پاسخ :

واقعا خودمم توش موندم:)
من یه شماره ازت دارم ولی نمی‌دونم عوضش کردی یا نه. سند می‌کنم برات
فرشته ...
۳۰ تیر ۹۸ , ۱۲:۵۴
ولی تابستون من اصلا به تابستون تو نرفته، حس و حال خوبی ازش ندارم، البته اینکه کلا از تابستون بدم میاد هم موثره :))
واقعا چطوری میشه تابستون رو دوست داشت؟! :)

+ خوش برگشتی، لطفا دیگه تند تند این چراغ رو روشن کن دخترجان :**

پاسخ :

وای نه من تابستونو دوس دارم درکل. از زمستون بدم میاد:)
بعد اینکه چندسالی تابستونا باب میلم نبود امسال ولی باهام مهربون بوده تا الان:))

چشم چشم:)
tiara .n
۳۰ تیر ۹۸ , ۱۳:۵۸
میدونی وقتی می نویسی انقد خوب مینویسی که همه لذت میبرن و اونوقت نمی نویسی برامون؟؟

پاسخ :

نه دیگه قول میدم بنویسم از این به بعد:)
فرشته ...
۳۰ تیر ۹۸ , ۲۲:۰۰
امیدوارم علاوه بر تابستون زمستون هم باهات خوب باشه که بهش علاقه‌مند بشی :)
ولی با پیرزن‌ها مهربون‌تر باش، خصوصا اگه زمستونی باشه که عمریه گیس سفید کرده :))

پاسخ :

نه دیگه من دلم جووونه:)
MIS _REIHANE
۳۱ تیر ۹۸ , ۰۲:۴۹
چ خوب گفتی.
همیشه از انبوده توصیف کلافه میشدم.چو خودمم توصیف تو توصیف مینوشتم.قبلنا فقط مال خودمو قبول داشتم.مال بقیه راضیم نمیکرد.الان دیگه زیاد نمینویسم.و اینو که خوندم دلچسب بود.

پاسخ :

لطف داری:)
میم . الف
۰۱ مرداد ۹۸ , ۲۰:۱۰
ستاره ی سهیل .. :)💚🌟

پاسخ :

من یا تو؟
:)
میم . الف
۰۱ مرداد ۹۸ , ۲۰:۳۰
فکر کنم هردومون .. 😅💕

پاسخ :

بله:)
امیر رضا
۰۷ مرداد ۹۸ , ۱۵:۳۲

چه سایت فوق العاده قشنگ و زیبایی داری

راستی منم یه سری مطالب آموزش برنامه نویسی رو سایتم گذاشتم ممنونت میشم که یه سری بزنی

پاسخ :

:)
یاسمین
۰۸ مرداد ۹۸ , ۱۵:۱۹
بعله ..... " ت".....
دوستای جدید....

پاسخ :

جدید نیست:)
هیوا جعفری
۱۲ مرداد ۹۸ , ۰۰:۵۴
خیلی خوب می نویسی، به نظرم هر چی بنویسی این تکه پاره ها کم کم به هم وصل می شن

پاسخ :

مرسی:)
ولی این مشکل ازل و ابدیم بوده همیشه. جمله‌ها به قشنگ‌ترین شکل توی ذهنم چیده می‌شن ولی وقت نوشتن به همون قشنگی منتقل نمی‌شن!
امید
۱۳ مرداد ۹۸ , ۱۷:۴۸
با تشکر از وبلاگ خوبتون از تمام مطالب وبلاگ استفاده کردیم
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
درباره من
بالاخره یک‌روز از خواب بیدار می‌شوم و می‌بینم مرده‌ ام، و درحالی‌که آفتاب بر پرده‌های اتاق کارم می‌رقصد و هنوز کسی از مرگم باخبر نشده، دست‌نوشته‌هایم از من می‌پرسند: «ما چه خواهیم شد؟»

حسین رسول‌زاده
.
.
گلاویژ نام ستاره‌‌ای‌ ست که در شب‌های تابستان نمایان می‌شود؛ ستاره‌ی سهیل.
برای ناخدای آب‌های آبیِ قصّه‌ها. تصویر هدر از Christine Bell | پایه‌ی اصلی قالب: عرفان