._112_. بارداری اش را انکار می کند...

سه هفته پیش که خانم عین را به اتاقم صدا کردم تا نفسی تازه کند و چیزی بخورد، حرف هایمان گل کرد و خانم عین شروع کرد به دردودل کردن، از شهر کوچکشان گفت که خجالت می کشد آنجا کار کند و هفته ای سه روز به شهر ما می آید تا مخارج زندگی خود و نوه ی سه ساله اش  را تامین کند نوه ای که پدر ندارد و مادرش در بیمارستان رهایش کرده و هیچ وقت سراغش را نگرفته... انقدر گفت که سبک شد و حرفی برایش باقی نماند، چای تازه دم و بیسکویت میخوردیم و من به حرف ها و دردودل هایی که شنیده بودم فکر می کردم که خانم عین رو کرد به من و گفت خانم الف سین چرا امروز نیستند؟ مگر نه اینکه رییس هر روز باید سرکارش باشد؟ گفتم این اواخر کسالت دارند و  کمتر هستند، خانم عین گفت بله خب بارداری سخته، آن هم ماه های اول! پلک هایم چند ثانیه ثابت ماندند و شمرده شمرده گفتم باردار؟؟؟ کی؟ گفت خانم الف سین! گفتم خانم الف سین؟ اشتباه نمی کنید؟ گفت نه، همین هفته ی پیش با من تماس گرفت و گفت که مهمان از شهرستان دارم و چون باردارم چند هفته ست که دستی به خانه نکشیده ام البته من چون آن موقع شهر خودمان بودم گفتم که نمی توانم و از شرکت یکی را برای نظافت بگیرن... خانم عین می گفت و من هاج و واج به چشم هایش زل زده بودم، نگاه متعجب و چشم های از حدقه درآمده ام را که دید گفت به شما نگفته بود؟ گفتم نه، گفت لطفا از منم نشنیده بگیرین یوقت سوتفاهم پیش نیاد، گفتم نه نه خیالتون راحت باشه، خانم عین که برگشت سرکارش گوشی را برداشتم و با خاله تماس گرفتم و همه را برایش تعریف کردم و خاله هم می خندید و می گفت عجب، که اینطور، گفتم که تماس گرفتم که درجریان باشی ولی لطفا تا خودش چیزی نگفته نه به روش بیار نه به همکارا چیزی بگو، باشه ی بی حالی گفت و قطع کرد، و بعد از ظهر همان روز همه ی مدرس ها و همکارا می دانستند که خانم الف سین باردار است -__- از آن روز کافیست الف سین بگوید حالم خوب نیست یا فلانم یا... که نیشخند معناداری می زنند و می پرسند خبریه؟ راستشو بگو و خانم الف سین هم می گوید نه بابا چه خبری، خبری باشه و من نگم؟؟؟ 

از آن جریان ها سه هفته گذشته و هنوز بارداری اش را انکار می کند، هر روز حالش بد می شود، و می گوید اتاقش بو می دهد و می آید اتاق من می نشیند، کمرش درد می کند و در راه رفتن و نشستن احتیاط می کند درست مثل زمانی که مامان باردار بود و خونریزی داشت و هر روز استرس افتادن بچه را داشت، خانم الف سین برای اینکه به بقیه ثابت کند که باردار نیست و حالش خوب است هرروز سرکار می آید اما واقعا حالش خوب نیست و به استراحت نیاز دارد، اگر می دانستم آن تلفن من انقدر شرایط را برایش سخت می کند هیچ وقت آن گوشیِ لعنتی را برنمی داشتم و شماره ی خاله را نمی گرفتم آخر من چه می دانستم که بارداری اش را انکار می کند؟ آنقدر در این روزهای اخیر کارهایش را به دوش من انداخته که دیگر خجالت می کشد باز هم این کار را کند، علیرغم تمام اذیت ها و حرفای بدی که در این چندماه به من رسانده و زده بود ولی این روزها انقدر مظلوم شده است که  دلم به حالش می سوزد بدون اینکه چیزی بگوید خودم میروم سراغ پرونده ها، استرس بارداری زیاد ست لااقل استرس کار را نداشته باشد، نمی دانم شاید این کار هارا می کنم که عذاب وجدانم کمتر بشود... ولی خب واقعا چرا بارداری اش را انکار می کند و خودش را عذاب می دهد؟ مگر دانستن دیگران چه ضرری به او می رساند؟ 

گلاویژ نوشت:

درحال گذراندن آخرین هفته ی کاری هستم :) 

گلاویژ | ۱۴ آبان ۹۶، ۰۷:۲۰ | نظر بدهید
mohi
۱۴ آبان ۹۶ , ۱۵:۰۹
چه باحال بود D:



پاسخ :

:) 
میم . الف
۱۴ آبان ۹۶ , ۱۸:۳۳
دم خالتون گرم واقعا😅گل کاشتن اصن😅😂

پاسخ :

چی بگم والا :) 
سویل :)
۱۴ آبان ۹۶ , ۲۰:۳۹
آخییی به سلامتی
دیگه با فراغ خاطر میشینی سراغ درسها 😊
موفق باشی 💓

پاسخ :

آره دیگه وقتم آزاد میشه کلا 😊
مرسی عزیزم، همچنین :) 
یاسمین زهرا غریب
۱۵ آبان ۹۶ , ۰۱:۰۹
😆😆😆😆😆😆

پاسخ :

منم که هر دفعه موجبات شادی تو رو فراهم می کنم 😐
محمد روشنیان
۱۵ آبان ۹۶ , ۱۰:۱۴
خب واقعا چرا :|

پاسخ :

نمی دونم والا :) 
x
۱۵ آبان ۹۶ , ۲۱:۳۲
ای بابا :/ 
من یکی به هیچی نگفتن معروفم:)) نه اسرار خودم نه دیگران ... 
تو میگی چرا اانکار می کنه .... دلایل زیادی میتونه داشته باشه .... من زیاد دیدم کسایی رو که بدنشون بچه رو نگه نمیداره و بعد از یه مدت سقط میشه و چندین بار حامله شدن و تکرار چرخه .... این مدل ادم ها دوست ندارن تا زمان ممکن بذارن کسی حاملگیشون رو متوجه شه ....
این فقط یه دلیل کوچیک و یه احتمال دلایل زیادی میتونه داشته باشه این انکار :) 

پاسخ :

خب این خیلی وقت نیست که ازدواج کرده و اولین بچه شه،  ولی خب اینم میتونه دلیل قانع کننده ای باشه، البته خب باز من بودم ترجیح می دادم به افرادی که مرتب باهاشون سروکار دارم بگم که لااقل اذیت نشم
x
۱۵ آبان ۹۶ , ۲۱:۳۴
حالا بعد از سرکار نرفتنت انقدر حوصلت سر میره !دلت تنگ میشه وایه کسایی تو محیط کار که ریختشونم نمیخواستی ببینی :))

پاسخ :

خخخخخ
خب آره، وقتی تازه کارمو تحویل دادم روزای اول به طرز عجیب و کسل کننده ای روزام کش میومد بعدش تقریبا عادی شد مثل قبل، ولی خداروشکر دلم واسه هیچ کدومشون تنگ نشده :)))  البته به جز دو نفرشون که آدمای شریفی بودن:) 
آرام :)
۲۱ آبان ۹۶ , ۱۶:۲۴
امیدوارم که نی نی اش اذیت نشه خیلی...

پاسخ :

اوهوم، منم امیدوارم... 
سانی
۰۲ آذر ۹۶ , ۱۹:۵۱
سلام عزیز. متاسفم برای تاخیرم. و ممنونم از سر زدنت. نمیدونم چی شد یاد یه فیلمی افتادم که وقتی خانوم توش باردار شد به هیچ کس نگفت تا شغلش رو ازش نگیرن. یعنی در واقع پروژه رو به شخص دیگه ای میسپردن. اینطوری که نبوده؟؟ 😁

پاسخ :

سلام سانی عزیزم 
نه عزیزم اینطور نبوده، آخه خودش رییسه 😁
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
درباره من
بالاخره یک‌روز از خواب بیدار می‌شوم و می‌بینم مرده‌ ام، و درحالی‌که آفتاب بر پرده‌های اتاق کارم می‌رقصد و هنوز کسی از مرگم باخبر نشده، دست‌نوشته‌هایم از من می‌پرسند: «ما چه خواهیم شد؟»

حسین رسول‌زاده
.
.
گلاویژ نام ستاره‌‌ای‌ ست که در شب‌های تابستان نمایان می‌شود؛ ستاره‌ی سهیل.
برای ناخدای آب‌های آبیِ قصّه‌ها. تصویر هدر از Christine Bell | پایه‌ی اصلی قالب: عرفان