._104_.حاشیه های آموزشگاه شماره ی 6

آخرین جلسه ی این ترم کلاس کانگرو  هم برگزار شد، ترم بعد از مهر شروع میشه و شاید دیگه بچه هارو نبینم، عادت کرده بودم هفته ای دوبار ببینمشون، بعضی هاشون خیلی شیرین بودن، شنبه ها و دوشنبه ها رسما منشی این بچه ها بودم کلاسشون که تموم می شد بدوبدو میومدن و می گفتن که زنگ بزنم خانواده هاشون بیان دنبالشون، سراغ همکارا هم نمی رفتن یه راست میومدن پیش من، شاید واسه اینکه تعدادشون زیاد بود و صندلی های اتاق منم از بقیه ی اتاقا بیشتر بود و راحت میتونستن کنار هم بشینن و لازم نبود تو راهرو منتظر بمونن یا شایدم چون تنها اتاقی بود که تی وی داشت و تو فاصله ای که بیان دنبالشون سرگرم می شدن، خلاصه به محضی که صدای دویدنشونو تو پله  ها می شنیدم باید کارو زندگیمو تعطیل می کردم و به نوبت یکی یکی براشون تماس می گرفتم، یبار که روزای اولم بود و درست و حسابی نمی شناختنم رفتن اتاق یکی از همکارا و اونم گفت مزاحمم نشین کار دارم، بعد همون همکارم وقتی دید من اینکارو انجام دادم گفت بهشون رو نده وظیفه ی ما نیست اینکارا، کارای مهم تر داریم ولی مگه من میتونستم مثل اون بچه هارو رد کنم؟ مخصوصا وقتی دور میزم حلقه می زدن و می گفتن خانوم اجازه، میشه اول به مامان من زنگ بزنین و منم گیج می شدم اول از کدومشون شروع کنم... 

بگذریم، امروز روز آخر بود و باید حساب کتاب شهریه ها ی این ترم رو هم مشخص می کردیم، چند نفرشون شهریه رو پرداخت نکرده بودن، اسامی رو لیست کردم و شروع کردم تماس گرفتن، تا این که رسیدم به یه مورد که دوترم بدهی شهریه داشت، طبق معمول بعد از سلام و احوال پرسی خیلی محترمانه بهشون گفتن که دوترم بدهی شهریه دارن و هرموقع وقت داشتن بیان آموزشگاه و پرداخت کنن که یهو از پشت تلفن فقط صدای داد شنیدم اون خانوم با عصبانیت داد می زد که شما اصلا می دونین من کیم؟ من مدیر مدرسه ی فلانم، شما چجور کارمندی هستی که با رییست هماهنگ نیستی یه ماه پیشم که تماس گرفتی بابت شهریه خانوم الف سین شخصا اومد مدرسه ی من و بابت اون تماس عذرخواهی کرد و گفت لازم نیست پولی پرداخت کنم بعد دوباره گفت مــَــن مدیر مدرسه ی فلانم الانم کار دارم وقتمو نگیر و گوشیو تو صورتم قطع کرد.... 

من؟ هاج و واج مونده بودم اعصاب نداشته ی اون خانوم و بی نزاکتی و تکبرشو که فاکتور می گرفتم می رسیدم به اون جمله اش که گفت خانوم الف سین رفته عذرخواهی کرده.... عذرخواهی؟ غیر ممکن بود مگه همین خانوم الف سین نبود که وقتی یه ماه پیش به این خانوم زنگ زدم رفته بود به خاله گفته بود خوشم اومده فاطمه بدون رودروایسی بهش گفته شهریه رو پرداخت کن و من روم نمی شده و رودروایسی داشتم و خداروشکر فاطمه زنگ زد و این حرفا... مگه همیشه موقع حساب و کتاب هفتگی به اسم بچه ی این خانوم که می رسید نمی نالید ازش، حالا رفته عذرخواهی کرده؟ عمرا

‌تو همین فکرا و کشمکش های ذهنی بودم که تلفنِ آموزشگاه زنگ خورد شماره ی خانوم الف سین بود گوشیو برداشتم و سلام که کردم به احوال پرسی نرسید اونم از پشت تلفن داد زد که خانوم میم مگه من به شما بارها نگفته بودم که به خانوم فلانی زنگ نزنین پسرشون می تونن از کلاسا به طور رایگان استفاده کنن صدای اون خانوم مدیر هم از پشت تلفن میومد که با حالت طلبکارانه ای غر می زد و خانوم الف سین هم از طرف خودش و از طرف من ازش عذرخواهی می کرد و من هاج و واج تر با دهن یه متر وا شده هنگ کرده بودم که این چی میگه، فقط بهش گفتم خانوم الف سین شما کی به من گفته بودین؟ اگه قرارومداری با ایشون گذاشته بودین که شهریه ندن باید به منم اطلاع میدادین الف سین هم با عصبانیت گفت دیگه مزاحم ایشون نشین و خداحافظی کرد گوشیو که قطع کردم حالم بهم ریخت  واسه اینکه همکارا یهو نیان اتاقمو حالمو ببینن رفتم آشپزخونه و درو بستم و اشک ریختم لیوان لیوان آب یخ می خوردم و آروم نمی شدم هیچ بغضی نبود فقط اشک بی اختیار میومد بعد از ده دقه به زور آروم شدم و برگشتم اتاقم تا به کارام برسم، اون خانوم مدیر مدرسه ی فلان که ادعای فرهنگی بودن داشت ‌و مدیر بودنشو هی می کوبید تو سر من مگه نباید در شان مدیر مدرسه صحبت می کرد آخه آدم چقدر بی نزاکت از مدیر بودن فقط اسمشو یدک می کشید یجوری حرف می زد که انگار وزیره، اصلا حق با اون، ولی خب مگه من خبر داشتم که چه قرارومداری بین خودشون گذاشتن؟ خانوم الف سین چطور تونست منو فدای اشتباه خودش کنه؟ چرا واسه کار نکرده از طرف من عذرخواهی کرد؟ اون فقط حق داشت از طرف خودش عذرخواهی کنه چون خودش فراموش کرده بوده منو درجریان بذاره و من از همه جا بی خبر بودم... اصلا همین قرارومدارش... مگه تا همین هفته ی پیش از این خانوم نمی نالید؟ چی شد یه دفعه انقدر مریدش شد... کلاس که تموم شد به مُدرس بچه ها گفتم و اونم ناراحت شد و گفت چقدر بی تربیت حالا مدیره که مدیره، پروفسور بود می خواست چیکار کنه بعدشم گفت حتما این دوتا یه قرار و مداری گذاشتن و خانوم الف سین کارش گیرِ این مدیره اس... 

دوساعت بعدش که خانوم الف سین اومد اصلا به روی خودش نیاورد که دوساعت پیش چه رفتاری داشته... بعدا کاشف به عمل اومد که قراره اون خانوم مدیر دانش آموزان مدرسه شو برای کلاس های تقویتی بفرسته آموزشگاه ما و واسمون تبلیغ کنه عوضش از کلاسای ما رایگان استفاده کنه :|

گلاویژ | ۱۳ شهریور ۹۶، ۲۳:۵۹ | نظر بدهید
لیمو جیم
۱۴ شهریور ۹۶ , ۱۱:۲۱
حالم از دوتاشون بهم خورد!

پاسخ :

اینا همش از تکبر و غرور زیادشونه
میم . الف
۱۴ شهریور ۹۶ , ۱۹:۵۴
ای باباع ای باباع!
‌اصن گریه روکه گفتین نمیتونستین کنترل کنین یادخودم افتادم!|:

پاسخ :

خیلی بد بود اون لحظه :(
mohi
۱۸ شهریور ۹۶ , ۰۵:۰۲
ته پستت خیلی کوبنده بود


حالا اصن قبول 
اون مدیره چرا قاطی بود؟ میتونست با ملایمت بگه قبلا هماهنگ شده با خانوم الف.سین
بیچاره اون بچه هایی که زیر دست این بداخلاق خانوم هستن 

پاسخ :

اون مدیره کلا زن بی تربیته، مثل اینکه با همه همینجوری رفتار می کنه :|
حالا خوبه پروفسوری چیزی نیست 
x
۰۴ مهر ۹۶ , ۱۸:۳۳
موقع افرینش ادم ها که بوده این خانم مدیر موقع تقسیم شعور ,توصف خود ** پنداری بوده 

الان فهمیدم چرا نوشتی مدیر اموزشگاه اذیتت کرده 


پاسخ :

آره خیلی اذیت شدم تو این یکی دوماهه، ولی الان دیگه زدم به بیخیالی یا بهتره بگم پوستم کلفت شده :|
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
درباره من
بالاخره یک‌روز از خواب بیدار می‌شوم و می‌بینم مرده‌ ام، و درحالی‌که آفتاب بر پرده‌های اتاق کارم می‌رقصد و هنوز کسی از مرگم باخبر نشده، دست‌نوشته‌هایم از من می‌پرسند: «ما چه خواهیم شد؟»

حسین رسول‌زاده
.
.
گلاویژ نام ستاره‌‌ای‌ ست که در شب‌های تابستان نمایان می‌شود؛ ستاره‌ی سهیل.
برای ناخدای آب‌های آبیِ قصّه‌ها. تصویر هدر از Christine Bell | پایه‌ی اصلی قالب: عرفان