._101_.

شهریور دختری ست که بلوغ را پشت سر گذاشته طبعش گرم است و احساسش به خنکی پس از باران است, دهانش بوی جنگل های باران خورده شمال را میدهد و تنش به لطافت شنهای جاری در دل شبهای کویر است, توی آغوشش زندگی آرام خوابیده است.

شهریور جان است ...

ایلیا
__________________________

چند سال پیش، برا اولین بار رفتم امام زاده ی شهرمون، روز عاشورا بود، خب من چادری نبودم و دم در یه چادر گل گلیِ نمازی دور خودم پیچیدم و با مامان و مامان بزرگم رفتیم تو صحن، تعزیه اجرا می کردن زیاد نموندیم و رفتیم واسه زیارت، وسط نمازم یه خانوم  با دختر چارپنج ساله اش اومد کنارمون، دخترش از اول نق زد و گریه کرد واسه چادرای گلی گلی که بقیه سرشون بود و مامانش اهمیت نمی داد نمازم که تموم شد و دعاهامو خوندم چادرمو دادم بهش و رفتم تو صحن، داشتم از کنار قبر ها رد می شدم و فاتحه می خوندم براشون که یهو یه دختر بیست و چند ساله از فاصله ی 50متری داد زد خانووووووم شما چرا چادر سرت نیس؟ و سریع اومد طرفم و داد و بیداد می کرد که بی حرمتی کردی به امام زاده و همه ی اون جمعیتی که تو صحن وایساده بودن از مرد و زن به ما نگاه می کردن و من تمام اون مدت با بغض به خط چشمی که کشیده بود نگاه می کردم و با صورت بدون آرایش و حتی ضد آفتاب خودم مقایسه می کردم و به حرمتی که معلوم نبود من شکستم یا اون فکر می کردم... دلم شکست بد هم شکست... یادمه زمانی که از در صحن خارج می شدم با چشای اشکی برگشتم به گنبدش خیره شدم و گفتم دیگه نمیام زیارت امام زاده ای که خادمش دل زایر رو می شکنه، قهر کردم و هیچ وقت دیگه نرفتم، قبل اون شاید گاهی اوقات حس چادری شدن میومد سراغم و دلم قیلی ویلی می رفت ولی بعد اون از چادر هم متنفر شدم، همیشه هم تو هر جمعی وقتی بحث حجاب می شد می گفتم یه روزی که امادگیشو پیدا کنم حجابم کامل میشه ولی بدون چادر، من از چادر متنفرم... وقتی بهم گفتن باید سرکار چادر سر کنم واقعا هضمش سخت بود برام و رسما به عنوان یه شیء مزاحم و دست و پاگیر بهش نگاه می کردم، خدا میدونه وقتی بعد 5روز بهم گفتن دیگه لازم نیس چادر سر کنی و همون یه مانتو تیره ی اداری کافیه چقدر ذوق مرگستون شدم 
امروز بعد از سال ها رفتم امام زاده، اینکه دیگه رفتنم همینجوری هم نبود و دعوتم کرد و طلبید هم بماند، به نیابت خیلیاتون نماز خوندم و دعا کردم و همینجوری تو ذهنمم اسماتونو مرور می کردم که کسی جا نیفته...
مسترمون چند روزه (کمتر از یه هفته) که میتونه قدم برداره، قبلش یکی دوهفته فقط تمرین ایستادن کرد و چند روز پیش برا اولین بار یکی دو قدم برداشت و کم کم باهاش تمرین کردیم و دستشو ول می کردیم تا خودش راه بیفته، یکی دوروز اول خودشم عین ما ذوق زده بود و یه هیجان همراه با ترس از افتادن داشت، روزای اول از ترس اینکه نیفته می دوید تا خودشو به یه تکیه گاه برسونه اما الان که یاد گرفته راحت تر راه میره و احتیاط می کنه، امروز تو صحن کلی واسه خودش راه رفت و از اینور به اونور می زد و جیغ جیغ می کرد و ملت نگاش می کردن منم دنبالش می رفتم که روی سرامیکا لیز نخوره، یه جا نیم پله بود و نزدیک بود بیفته و زود خم شدم و دستشو گرفتم سرمو که بالا آوردم یه قیافه ی آشنا دیدم چند ثانیه مات و مبهوت به هم نگاه کردیم و آخرش همو شناختیم... همکلاسی دوران دبستانم بود و چقدر ذوق مرگ شدیم از دیدن هم، اسمش فروغ بود و بلندترین کلاسمون بود اون زمان، ولی حالا فقط چندسانت بلندتر از من بود و خودش با ناراحتی می گفت منوتو همون قدری موندیم :( کلی هم واسه مسترمون ذوق کرد گفت وقتی اومدم تو صحن و مسترتونو دیدم گفتم خدا چه بامزه و فینگیلیه اومدم طرفش که لپاشو بچلونم که تو رو پشت سرش دیدم:)  یه جا هم برگشت به مامانم گفت هیچ وقت نظم فاطمه و حساسیتش روی وسایلش و دلبستگی که بهشون داشت رو یادم نمیره، یادمه حتی وقتی مداد رنگی هاش قدِ یه بند انگشت می شدن هم نگهشون میداشت و دورنمینداخت، مامانم گفت هنوزم نگهشون داشته یه کلکسیون از مدادرنگی های دوره ی دبستانشو داریم... 

گلاویژ | ۳ شهریور ۹۶، ۲۳:۵۴ | نظر بدهید
محدثه ام
۰۴ شهریور ۹۶ , ۰۹:۴۴
چادر خعلی خوبه ودرسته ک حجابه کامله ولی خب لزومی هم نداره...
آب تو سره خانومه خادم حرم.حالم بهم میخوره ازین جورعادما ک بجا رفتاره خوب اینطوری برخورد میکنن ک بقیه فک کنن همه مذهبیا اینطوری ان...

پاسخ :

وای محدثه :))  من آدرستو اشتباه وارد می کردم قبل 217 اندرلاین میذاشتم 😂 میگم چرا باز نمیشد واسم 

من اصلا بخاطر رفتار اون از مذهبی ها بدم نیومد اون فقط شخصیت خودشو نشون داد ولی از اون روز نسبت به چادر پوشیدن خودم حساسیت پیدا کردم 
+ چادر به تو خیلی میاد محدثه :)))) 
آرام ..
۰۴ شهریور ۹۶ , ۱۰:۳۳
حجاب ک فقط چادر نیست
بعضیا بدجوری رو عقایدشون پا فشاری میکنن و کاری ب هیچ چیزی ندارن،حتی کاری ب درست و غلط بودنشم ندارن
فقط پافشاری میکنن و هرمی طبق عقایدشون نباشه رو زیر سوال میبرن -_- ب اینجور آدما میگن بیشعور :)

من مسترررررررو میخاااام فاطی ^__^
خواهرشوهر گلم.^_^

پاسخ :

آره حجاب فقط چادر نیس وگرنه خدا واجبش می کرد، اون خودش با آرایشی که کرده بود به مراتب بیشتر از من بی حرمتی کرده بود اگه هم قرار به تذکر بود میتونست آروم بیاد کنارمو بگه نه اینکه با داد و دعوا آبرومو جلو همه ببره:(

مهم اینه که مستر تو رو بخواد آرام :|
میم . الف
۰۴ شهریور ۹۶ , ۱۱:۲۶
چرابعضیافک میکنن حجاب ودین آدم باچادرکامل میشه؟😡اه اه بنده اعصابم خردشداصلابزاریددراین رابطه اظهارنظرنفرمایم😂
+مسترتونوشوهرش بدین بیایم عروسی دیگه والا😂دیگه راه رفتنم بلده😘

پاسخ :

غصه نخور:))) 
مسترمون خواستگار زیاد داره ولی قصد ادامه تحصیل داره😂
لیمو جیم
۰۴ شهریور ۹۶ , ۱۳:۳۱
منم هفته قبل رفتم حرم,با خودم چادر نبرده بودم.چندماه هم بود ک نرفته بودم.! فهمیدم دیگه خود حرم چادر نمیده و باید اجاره کنیم,بعد که رفتم با کلی بدبختی چادر پیدا کردم به یه لاک کمرنگ یکیی از انگشتام گیر دادن:// فکککک کن!!! من فقط با تاسف نگلهشون میکردم اونا با هم مشورت میکردن ک منو راه بدن یا نه:/// 
اون حس خوبی که باید به وجود میومد هم خبری ازش نبود 


بیااا عکککس مستررر بفرررستتتت *____* 

پاسخ :

وا دیگه چادر نمیدن؟ نمی دونستم باید اجاره کرد، خوب شد گفتیا به زودی قراره بیام شهرتون آخه:) 

خیلی بده این سخت گیری های بی موردشون، همینا آدمو از دین و مذهب زده می کنن دیگه 

مستر افتخار نمیده با ما عکس بگیره دیگه 😂
محدث ام
۰۴ شهریور ۹۶ , ۱۴:۱۱
هخخخ
خسه ناشی:))
از محدثه ب آرام
مهم اینه ک مستر تورو نمیخاد:)))))

پاسخ :

واهااااای😂😂😂😂😂
میم . الف
۰۴ شهریور ۹۶ , ۱۴:۳۱
غصه نمیخورم که حرص میخورم حررررص😂😂😂😂😂

پاسخ :

حرصم نخور خو😂😂😂😂
سایه
۰۴ شهریور ۹۶ , ۱۸:۳۰
از طرف من یه سیلی به هم کلاسی اولت میزدی که دیگه انقد عاشقونه به شوهر من نگاه نکنه

پاسخ :

تو که به داداشم خیانت کردی 
نذار دَهَنُمه وا کُنُم 😑
tiara .n
۰۴ شهریور ۹۶ , ۲۳:۲۸
وای پدرم دراومد پای رمز😂😂😂
منم اصلا نمیتونم چادر رو تحمل کنم😕فلسفه اجبار حجاب توی امامزاده ها و حرم امام ها نمیتونم درک کنم اصلا.خیلی مسخرس که نداشتن یه تیکه پارچه بی حرمتی به حساب بیاد😑تازه من چون عادت به چادر ندارم هروخ میزنم بیشتر موهام میریزه بیرون بازم بهم گیر میدن😐😐
وای مستر.وایییییییی مستر
@آرام:مستر مال منه😡😡تو که زن داداش من بودی😂😂

پاسخ :

بابا رمز به این شیکی چرا همتون مشکل داشتین باهاش 😂😂😂
منم اصلا بلد نیستم چادر سر کنم یا سر می خوره از سرم یا شالی که زیرش سرمه میره عقب و موهام هویدا میشن، کلا نپوشم سنگین ترم، ولی به بعضیا خیلی میاد 

زن داداش تو که یکی دیگه بود، نذارین دَهَنُمه وا کُنُم 😂😂😂😂
آرام ..
۰۵ شهریور ۹۶ , ۱۶:۱۵
از آرام ب محدثه

تو ک از دلش خبر نداری :))) تو ک از اسرار پنهان منو.مستر خبر نداری :))))

از آرام ب توتو
تو ک نیومدی :))) عاغااا زود بیا اولویت با اونیه ک زودتر بیاد :-D

پاسخ :

از آرام به خواهر مستر چیزی نداشتی بگی؟؟؟ 
آرام ..
۰۶ شهریور ۹۶ , ۱۱:۲۶
یادم رفت
با تو هم حرف داشتما -_-

از آرام ب خواهر مستر -_-
مهم اینه مستر منو عاشقونه میخاد -_-

پاسخ :

:|
از مستر به آرام 
من فعلا قصد ادامه تحصیل دارم، به پای من نسوز 😂
Dr. Nelii
۰۶ شهریور ۹۶ , ۲۰:۴۳
چقد از اون خادمه بدم اومد:(
ماه رمضون قبل،تو حیاط مسجد نماز میخوندیم،بعد از نماز یه خانوم بهم اخطار داد چرا با جوراب رنگ پا نماز میخونی؟نمیگی نامحرم پاتو میبینه؟؟!!!
بعدن فهمیدم رئیس بسیجه،منم از اون به بعد بدون چادر میرم مسجد.
از نلی به خواستگارای مستر:
هر کدوم به وصال رسیدید باید منو ساقدوش خودتون کنید،گفته باشم😎😎

پاسخ :

زیاده روی تو هر چیزی بده، اینجوری آدمو از دین زده می کنن :(

خودم ساقدوشت می کنم تو عروسی مستر، نگران نباش :))) 
میم.الف
۰۶ شهریور ۹۶ , ۲۱:۰۶
یادش بخیریه زمانی مسترمال من بود😎به تفاهم نرسیدیم😂

پاسخ :

یاد باد آن روزگاران 😂
فرشته ...
۰۸ شهریور ۹۶ , ۰۸:۵۲
چادر خودش خوبه ولی بعضی ادمها مزخرفن،من نمیدونم واقعا چی رو میخوان ثابت کنن، والا بعضی مانتویی ها از بعضی چادری ها خیلی باحجاب ترن.
+ آقا سر مسترتون دعواست؟ خدا بده شانس😅😂
یاعلی

پاسخ :

آره واقعا خیلی ها با چادرسرکردنشون به چادر دارن بی احترامی می کنن، انقدر زیر همون چادر تیشان فیشان می کنن که از مانتویی ها بیشتر به چشم میان، حرمت اوناییکه چادریِ واقعی هستن هم زیر سوال می برن با این کارشون 
آره خیلی وقته دعواس سرش، شمارش طرفداراش از دستم در رفته :))) 
یا علی
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
درباره من
بالاخره یک‌روز از خواب بیدار می‌شوم و می‌بینم مرده‌ ام، و درحالی‌که آفتاب بر پرده‌های اتاق کارم می‌رقصد و هنوز کسی از مرگم باخبر نشده، دست‌نوشته‌هایم از من می‌پرسند: «ما چه خواهیم شد؟»

حسین رسول‌زاده
.
.
گلاویژ نام ستاره‌‌ای‌ ست که در شب‌های تابستان نمایان می‌شود؛ ستاره‌ی سهیل.
برای ناخدای آب‌های آبیِ قصّه‌ها. تصویر هدر از Christine Bell | پایه‌ی اصلی قالب: عرفان