ازآموزشگاه که برگشتم ساعت 10شب بود اومدم دیدم مامانینا نشستن شامم درست نکردن رفتم نماز خوندم و اومدم دیدم باز مامان نشسته،گفتم شام نداریم ینی؟گفت میدونی حوصله ندارم کسلم خودت یه چی درست کن دیگه ،بعد با باباشروع کردن هندونه گذاشتن زیر بغلم که دستپخت دخترمون یه چیز دیگه ست وامشب هوس کردیم شام دخترپز بخوریم و این حرفا:| منم جو گیر شدم رفتم آشپزخونه دیدم بابا میگو آورده گذاشته فریزر ،درش آوردم یخش که آب شد تندتندآب پزش کردم و پاکش کردم مامان از تو هال دستورپختشو میداد ومنم انجام میدادم
تو ماهیتابه که بود یکم چشیدم گفتم این که بی نمک شده:(
ولی مامان گفت نه نمکش کافیه شورش نکنی یوقت، لازم بود خودمون نمک می زنیم نمک رو بردیم سر سفره ولی نیاز نشد خوب دراومده بود تقریبا :)
بله بله خودم میدونم تزیینم کلاس اولیه:) درک کنید گشنه بودیم ساعت 12شب :))
من نوشت:میخواستم اینو به پست قبلی اضافه کنم دیدم یکم طولانی میشه ، نه به اینکه هفته به هفته پست نمیذارم نه به حالا که تو دوساعت دوتا پست گذاشتم:))