._118_. رونقِ خانه مان

نهم دی ماه که  بستری اش کردیم فکرش را نمی کردم رفته است که تا 7روز بعد پیدایش نشود، که قرار ست تا آخر هفته نقشش را در خانه بازی کنم که خانه و زندگی رونق داشته باشد و مستر کمتر نبودش را حس کند، ولی مگر میشود مستر باشی و کمبودش را حس نکنی؟ همان شب اول فهمید یک چیزی سرجایش نیست، دم غروب که بیدار شد فکر کرد رفته ست خرید و برمی گردد، چند ساعت که گذشت فهمید خبری شده، رفت توی آشپزخانه دنبالش گشت، سری به اتاق ها میزد و بلند صدایش می زد حتی در کمد دیواری را هم باز کرد تا مطمئن شود که توی کمد قایم نشده و بازی نمی کند، روبرویم می ایستاد و زل میزد به چشم هام و اسمش را هجی می کرد... خودم را می زدم به آن کوچه... فلشم را زدم به تلویزیون و با کلیپ سرگرمش کردم، ساعت نزدیک 11بود و بابا هنوز بیمارستان بود، باید پوشک مستر را عوض می کردم، نمی توانستم، شستنش پیشکش حتی بلد نبودم پمپرزش را عوض کنم، رفتم تو گروه خانوادگی و پیام دادم یکی به دادم برسه :| پسرخاله م نزدیک تر از بقیه بود، خودش را رساند مستر را بردیم دستشویی و تمیزش کردیم (کرد) موقع عوض کردن پمپرز از روی دستش نگاه کردم و یاد گرفتم... 

یکشنبه مامان عمل داشت همان شب در پست قبلی نوشتم که هیچوقت به اندازه ی آن روز درمانده نشده بودم نوشتم به هوش آمده و حالش بهتر ست، تا یکم بعد از آن پست هم بهتر بود اما بعد بدتر شد ترخیصش از دوشنبه موکول شد به سه شنبه... سه شنبه باز حالش بد شد و موکول شد به چهار شنبه...چهار شنبه گفتند پنجشنبه دوباره باید عمل کند پنجشنبه باز عمل کرد ولی گفتند باز هم نیاز به عمل سوم هست... کی؟ 21دی ماه، یعنی امروز...امروز صبح باز عمل داشت و دکتر گفته به زودی عمل چهارم هم درپیش است البته تاریخ دقیقش را اعلام نکرده... دلمان خوش است که رو به بهبودی ست،  دلمان خون است که چرا پزشکی با اینهمه سال تجربه و شهرتی که در سطح شهر دارد بخاطر تشخیص و عمل اشتباه، درمان را اینهمه طولانی کرد که دیگر جان و رمقی برایمان نمانده... بگذریم 

هفته ی سختی بود برای تک تکمان، کسی کمک نمی کرد، یک پایم بیمارستان بود و پای دیگرم خانه، گاهی باید پیش مسترمان می ماندم و مامان ساعت ها بدون همراه با آن حال بدش روی تخت بیمارستان بود و با این که روز های آخر اتاقش را عوض کرده بودیم و اتاقش تک تخته بود اجازه نمی دادند بابا کنارش باشد... اوضاع روحیم بهم ریخته بود و همش گریه می کردم همش... مستر هم ناامید شده بود و فکر می کرد مامان برای همیشه رفته و برنمی گرده، بهانه اش را نمی گرفت، صدایش نمی زد، ساکت تر شده بود و پرخاشگر، جای خنج هایی که به بازوها و دستام کشیده هنوز زخم است... با این حال موقع هایی که می زدم زیر گریه و حالم مساعد نبود میومد بغلم و اشکامو پاک می کرد و می گفت آجی؟ یه جمله هم به زبان خودش می گفت که سردرنمیاوردم...

عادت کرده بودم به عوض کردن پوشکش، سر ساعت آماده کردن غذا و خواباندنش، اینکه هر نیم ساعت بیدار بشم و پتو رو بکشم روش و تا صبح صدمرتبه از خواب بپرم... روزی که لباس های کثیفمان تلنبار شده بود بابا تلفنی توضیح داد چطور باید از ماشین استفاده کنم و لباس هارو بشورم (بشوره) :| هربار که اتفاق های اینچنینی میفتاد با خجالت از تو آینه نگاهی به خودم مینداختم و می پرسیدم واقعا 21سالته؟؟؟ نکنه شناسنامه تو ده سال بزرگ گرفتن برات؟؟؟ احساس می کردم بیش از حد لوس بارم آورده اند که از پس کارهای معمولی هم برنمیایم...

بالاخره بعد از ظهر جمعه ترخیص شد و برگشتیم خانه مان، برگشت و تازه فهمیدم رونق خانه سروسامان دادن کارها و رسیدگی به مستر نیست رونق خانه یعنی حضور مادر، همین و بس... حضورش به تنهایی کفایت می کند، همین که بنشیند یه گوشه و دست به سیاه و سفید نزند و نظاره گر باشد ولی باشد...


گلاویژ | ۲۱ دی ۹۶، ۱۹:۵۸ | نظر بدهید
x
۲۱ دی ۹۶ , ۲۱:۲۹
عزیز دلم 
این چندوقته خیلی تو و مستر و مادرت میومدید تو ذهنم و دعا می کردم زودتر روند بهبودشون طی بشه 

امیدوارم زود زود کاملا خوب بشن 

پاسخ :

مرسی مالاکیتی جانم دعاهات میرسه:) 
ان شاءالله 
لیمو جیم
۲۲ دی ۹۶ , ۰۰:۴۱
باور کن اشکم در اومد :-( :'( الان خوبن؟دیگه مشکلی نیست؟

پاسخ :

:-(:'(  نمی خواستم کسی رو ناراحت کنم 

خیلی بهتر از قبله خداروشکر :) 
Shadow
۲۲ دی ۹۶ , ۰۳:۳۷
ان شاالله همیشه سایه شون بالاسرتون باشه
واقعا مادر چراغ خونه ست. 

واااای فاطمهههه منم هیچی کار خونه بلد نیستم 😂
واقعا بیست سالمه؟یا شناسناممون ده سال زودتر گرفتند؟😁

پاسخ :

ان شاءالله سایه مادرتو هم همیشه بالاسرت باشه سایه جان
واقعا خونه بی مادر فلجه... 

تو هم لوس؟ 
شک نکن ده سال بزرگ تر گرفتن برامون 😂
حوا ...
۲۲ دی ۹۶ , ۰۴:۱۹
دقیقاً حضورِ مادر هست که بایدیه. خدا تا همیشه حفظ کنه مادرت رو.

پاسخ :

واقعا همین طوره 
ان شاءالله  سایه ی مادرتو هم همیشه بالاسرت باشه حوا جان
میم . الف
۲۲ دی ۹۶ , ۰۷:۱۶
انشالله زودِ زود کااااااامل خوب میشن.🙏

پاسخ :

ان شاءالله 
مرسی میم. الف جان 
tiara .n
۲۲ دی ۹۶ , ۰۸:۱۱
واقعا خونه بدون مادر بی سر و سامونه.خونه بی مامان نمیشه.
ایشالا مادرت بهتر بشن و با سلامتی کنارهم جمع شین

پاسخ :

دقیقا همین طوره 
ان شاءالله، مرسی تیارا جان
my life
۲۲ دی ۹۶ , ۰۹:۳۴

خدا هر چه زودتر سلامتی کامل رو بهشون بده عزیزم:)

واقعا وقتی ک خونه نیست میفهمیم اگه نباشه زندگی هم نیست

چقد این تشخیصای اشتباه ادمو عصبی میکنه معلوم نیست چجوری مدرک گرفتن:|||

پاسخ :

ممنونم عزیزم 

مثلا یکی از بهترین دکترا رو انتخاب کرده بودیم که خیالمون راحت باشه، هنوزم نمی دونم چرا همچین اشتباهی کرد... 
لیمو جیم
۲۲ دی ۹۶ , ۱۲:۱۴
خب پس خداروشکررررر :-) سایه اشون بالای سرتون مستدام 
امیدوارم خووووب خوب شن

پاسخ :

خیلی ممنون لیمو جانم 
ان شاءالله سایه ی پدر و مادر تو هم بالا سرت مستدام باشه :) 
محمدامین
۲۲ دی ۹۶ , ۱۶:۱۹
سلام
خوب هستید ؟
ان شاء الله که مادرتون همیشه سالم و سلامت باشند .

مادرها شبیه نخ تسبیح می مانند ،
به نسبت دانه ها کمتر خودنمایی می کنند،
اما اگر نباشند هیچ دانه ای کنار دیگری نمی ماند ..!
خدایا نخ هیچ تسبیحی پاره نشود...

پاسخ :

سلام 
مچکرم 
خیلی ممنون، همچنین پدر و مادر شما

تشبیه قشنگی بود، واقعا همین طوره 
مرسی از حضورتون:) 
زهرا
۲۲ دی ۹۶ , ۲۱:۱۳
عزیزم تا جایی که من اطلاع دارم بهترین دکتر کلیه که تبحر بی نظیری در جراحی دارن , دکتر زرگر رئیس علوم پزشکی همدان هست و استادیار دکتر امیر حسنی که با هم دیگه جراحی می کنند.
که موفقیت عمل خیلی بالا میره با کمترین خطا انجام میدن
تو انجمن ها مختلف هم اگر تحقیق کرده باشی بیماران اسمشون رو زیاد گفتن
کلن همدان قطب بهترین جراحان و متخصصان کشور هست که اکثر متخصصان در علوم مختلف هم از این شهر ب تهران و کرج رفتن
حتی در شرایط اورژانسی مریض ها با دکتر زرگر مشورت میکنن

حالا که تموم شد ولی به نظرم قبلش خوب تر تحقیق می کردید یک عمل کفایت می کرد ب یه مسافرت و حالشون هم خوب می شد چون من خیلی تعریفش متخصصای همدان رو شنیدن
تازگی ها هم بیمارستان قلب زدن که شوهر عمم اونجا عمل کرد با اینکه بش گفته بودن سه بار باید عمل بشی
چون خیلی ها به بیمارستانای اموزشی میرن و توجه نمیکنن که اونجا دانشجو ها عمل می کنن بدون اینک بدونن
استاد ها اگر باشن فقط نظارت می کنن

بوشهر چندان دکترایی مطرحی نداره

پاسخ :

سلام زهرا جان 
بله اسمشونو شنیدم، ولی خب شرایط سفر رو راستش نداشتیم، یعنی جوری نبود که مدتی از بیماری مامان بگذره و وقت داشته باشیم تحقیق و مسافرت کنیم، همه چیز خیلی یهویی اتفاق افتاد و چند روز اول خودشون نمی خواستن عمل کنن تا اینکه اوضاع بدتر شد و مجبور شدیم به عمل اورژانسی... حتی اگه وقتشو هم داشتیم همدان برای ما گزینه ی مناسبی نبود جدا از اینکه قطبِ بهترین پزشک هاست مسافت زیادی با شهر ما داره و برای ما که هم بیمار داشتیم هم یه بچه ی 20ماهه سخت بود همچین مسافرت راه دوری... مسلما نوبت گرفتن از پزشک های مجربی که مثال زدی هم کار آسونی نیست و اوضاع مامان من اورژانسی بود... ترجیحا اگه وقت مسافرت و تحقیق بیشتر داشتیم شیراز می رفتیم که هم نزدیک تره هم پزشکای مطرح داره... حالا که دیگه به قول خودت گذشت... 
مرسی از حضور سبزت زهرای عزیز 
Nelii 💉📚
۲۳ دی ۹۶ , ۰۲:۱۲
عزیزم  ....
انشاالله خیلی زود حالش خوب میشه.
خدا همه ی پدر و مادرا رو حفظ کنه برامون.

پاسخ :

مرسی نلی جانم 
ان شاءالله 
و یه آمینِ از ته دل🙏
آرام :)
۲۳ دی ۹۶ , ۰۹:۲۸
گلاویزه جون 😢😞

عزیزممممم...
مریضی چی بگم که درکش میکنم و خیلی بده و مخصوصا بعضی اشتباه های پزشکانی که نمیدونم به خاطر پول اینکار رو میکنند اصلا چه فکری میکنند.

آن شاالله مامانت زود خوب بشه🙏🙏🙏
و مستر جون هم دیگه اذیت نکنه:)
دیگه واسه خودت داری کم کم خانومی میشیااا😍

پاسخ :

ان شاءالله خودتو خانواده ات سلامت باشین آرام عزیزم و تجربه نکنین هیچ وقت بیماری و مشتقاتش رو... 

خودمونم نمی دونیم چرا همچین اشتباهی کرد چون خیلی مجربه... حتی کادر بیمارستان هم تعجب کرده بودن که همچین اشتباهی کرده! 

مرسی عزیزم، ان شاءالله 🙏🙏🙏
مستر اذیت نمی کنه، عذاب میده آدمو:)) عذابِ عظما 😁 ولی خب نگران نباش درستش می کنم یه روزی [لبخندِ ملیحِ خبیثانه] 

آره دیگه حسابی خانوم شدم، مامانم میگه وقتش رسیده 😁🙈
یاسمین زهرا غریب
۲۳ دی ۹۶ , ۱۰:۴۹
❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤

پاسخ :

😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘
Masi Rika
۲۳ دی ۹۶ , ۲۱:۳۷
ای جانم چقد خوشحالم که حالشون بهتره :*)
از پست قبلیت نگرانشون بودم...

چه عجب این گروهای فامیلی بالاخره به یه دردی خورد!:))

پاسخ :

آره خداروشکر خیلی بهتره :) 
مسی ریکای مهربون😊

اولین باری بود که بدرد خورد، فکر کنم آخرینش هم باشه :)) 
x
۲۵ دی ۹۶ , ۰۵:۲۱
از اون پست هایی ِکه ذهن ازاد می خواد نوشتنش :) خود من از وقتی که خوندم دو سه روز نتونستم بنویسم :) هر وقت عشقت کشید بنویس ستاره ی سهیل 😉

مستر کوچولوتون رو از طرف من ببوس و گازش بگیر , حسودی نکنیا ولی گاهی فکر می کنم مسترتون رو دو اپسیلون بیشتر از خودت دوست دارم 😍

پاسخ :

آره واقعا ذهن آزاد می خواد، باید تو سکوت شب نوشتش که خبری از هیاهو و سروصدای مستر نباشه 😀

الان؟ ساعت 5 و26 دقه ی صبح... داشتم این کامنتت رو می خوندم که چشاشو باز کرد و صدام کرد!  آجی نه ها، به اسم صدام کرد، بوسه شو همین الان دریافت کرد 😊

بیا قبول کنیم آبانی ها گاهی اوقات حسودن :) البته مستر چیزی نداره که بهش حسودی کنم 😑 چیه اصن؟ یه مستر 20ماهه ست دیگه 

والا بوخودا 
♫ شباهنگ
۲۵ دی ۹۶ , ۰۸:۴۲
عزیزم...
ایشالا حالشون زودِ زود، خوب خوب خوب بشه و سایه‌شون همیشه بالای سرتون

پاسخ :

مرسی شباهنگِ عزیز 
ان شاءالله سایه ی پدر و مادر شما هم همیشه مستدام باشه 
بانوی شرقی
۲۵ دی ۹۶ , ۱۲:۱۹
انشاالله همیشه درسایه ی حق سلامت باشن...دنبال شدی .وبت عالیه

پاسخ :

خیلی ممنونم 
ان شاءالله پدر و مادر شما هم سلامت باشن بانو شرقی جان 

شما عالی خوندی:) 
פـریـر بانو
۲۷ دی ۹۶ , ۰۲:۳۲
خدا حفظشون کنه
امیدوارم خیلی زود خبر سلامتی کاملش رو بدی :*

پاسخ :

ممنون حریر جان
ان شاءالله خدا پدر و مادر خودتو هم حفظ کنه 
خیلی ممنون *__*
ابوالفضل ;)
۲۷ دی ۹۶ , ۰۶:۵۴
دعا کردم برا سلامتی مادرتون...

می دونی آدما به موقعش بزرگ می شن و تمام کارهایی که باید بلد بشن رو توی موقعیتش یاد می گیرن. فقط اینکه اگه از قبل آماده بشی براش کمتر اذیت می شی. پس زیاد نگران این قضیه نباش.

پاسخ :

خیلی ممنونم:) ان شاءالله عزیزان خودتون هم همیشه سلامت باشن 

بله دیر یا زود داره، ولی سوخت و سوز نداره :)  البته من همیشه تو همه ی مسائل تاخیر دارم 
فرشته ...
۲۷ دی ۹۶ , ۰۸:۵۲
عزیزم، انشالا که زودی حال مادر عزیزت خوب بشه.
کار و مشغله و ... رو میشه تحمل کرد بدتر از همه همون بیماریه و نگرانیه که آدمو جون به لب میکنه.

پاسخ :

مرسی فرشته جانم 
دقیقا استرس و نگرانی از همه بدتره
محبوبه الف
۲۷ دی ۹۶ , ۱۱:۱۰
رونق خانه یعنی مادر
خدا حفظ کند مادرت را : )

پاسخ :

ممنونم محبوبه ی عزیز :) 
سپاس از حضور سبزت :) 
פـریـر بانو
۲۸ دی ۹۶ , ۰۲:۳۲
ممنون عزیزم ^_^

پاسخ :

*__*
سرهنگ
۲۸ دی ۹۶ , ۲۰:۳۴
سلام ، فکر کنم شما راجع به هدر از من پرسیدی ، آدرس نذاشته بودی :)

ماجرای هدر من بر می گرده به خیلی وقت پیش . یکی از قالب های دیفالت بلاگ اسکای رو ست کردم و یه جاهایی از کدش رو تغییر دادم ، عکس رو هم آپلود کردم و آدرسش رو توی کد جایگزین کردم . دقیقا ماجرای بیان رو نمی دونم .

پاسخ :

سلام 
مچکرم از توضیحتون:) 
x
۳۰ دی ۹۶ , ۰۰:۵۸
این یکی از قشنگ تذین و دلچسب ترین چیزایی بود که تو وبلاگ یه نفر خوندم 

 ساعت 5 و26 دقه ی صبح... داشتم این کامنتت رو می خوندم که چشاشو باز کرد و صدام کرد!  آجی نه ها، به اسم صدام کرد، بوسه شو همین الان دریافت کرد 😊

مرسی که بوسش روربهش رسوندی و دریافت کرد واقعنی یه حس فوق العاده ای داشت خوندن این جمله ^_^
راستی اسمت رو کامل صدا می کنه یا مخفف ؟!پیشوند یا پسوند هم داره اسمت؟؟؟ خیلی جیگره ها , مسترتون رو میگم . از اوناست که با خنده اش همه رو دیوونه (شاید هم خر!)می کنه . 

پاسخ :

 در حالت عادی که همون آجی صدا می کنه، ولی خب وقتی کارش پیشم گیر باشه اسممو با یه لهجه ی داغون تلفظ می کنه که 100رحمت به همون آجی گفتنش:)) 
باورت میشه اصلا بچه ی خونگرمی نیست و خیلی مغروره، ملت خودشونو می کشن براش این اصلا انگار نه انگار، هیچ محل نمیذاره :|
بلوط ...
۳۰ دی ۹۶ , ۰۹:۱۶
منم تجربه ی نبودن مادر تو خونه رو داشتم سخته خیلی سخته حالا با وجود مستر سخت تر هم شده.! خداروشکر که حالشون خوبه و برگشتن خونه :)

پاسخ :

آره راستش بیشتر بخاطر مستر اذیت می شدم وگرنه می شد از پس بقیه ی کارها براومد
مرسی عزیزم :) 
مهرداد
۰۱ بهمن ۹۶ , ۰۹:۴۳
خدا پدر مادرتون رو براتون نگه داره . خداییش شکی در این نیست که پدر و مادر رونق خونه هستند .من خوب درکش میکنم . یعنی امیدوارم همه اینو درک کنیم . تا وقتی از نعمتشون برخورداریم کاری کنیم که از وجود ما هم بهره ببرن.

پاسخ :

مچکرم جناب مهرداد، خدا پدر و مادر شما رو هم حفظ کنه و همیشه سلامت باشن :) 
مرسی از حضورتون :) 
خانه مشاوره
۰۱ بهمن ۹۶ , ۱۱:۴۹
ثبت نام از ساعت 16 شروع میشه،

هر سوالی درباره ثبت نام دارید کامنت بذارید تا راهنماییتون کنیم.
.
.
با توجه به درخواست بسیاری از دانش آموزان، مبنی بر عدم اطمینان به کافینت ها، و‌ برخی خطاهای کافینت ها در ثبت نام دانش آموزان، مثل ثبت نام رشته ی ریاضی به جای تجربی و...
تیم ما تصمیم گرفته که امسال ثبت نام رو‌ جزو خدماتش قرار بده.
این ثبت نام توسط افراد کاربلد و متخصصین انجام می شود.
در صورتی که مایل هستید ثبت نامتون رو ما انجام بدیم درخواستتون رو مطرح کنید
.
منتظر  اطلاع رسانی های آینده آتی ما باشید.

هزینه ی ثبت نام کامل و تضمینی برای هر رشته ی تحصیلی ۴۹ هزار تومان می باشد.

پاسخ :

:) 
سینا
۰۲ بهمن ۹۶ , ۱۰:۵۲
رونق خونه به پدر و مادره نباشه چراغ خونه خاموش

پاسخ :

دقیقا 
x
۰۲ بهمن ۹۶ , ۱۰:۵۶
الهی :)) پس مستر هم مثل خواهرش مغروره 😜
اره کار اداری بود یه جای غریب بدون معرّف !

پاسخ :

خیلی بیشتر از خواهرش :)) 
خیلی هم خوب :) ان شاءالله اگه به صلاحته جور بشه :) 
دخترچه شین
۱۱ بهمن ۹۶ , ۱۲:۲۴
سلام
ان شاالله همیشه سایه شون روی سرتتون باشه. می دونی؟ منم با سی و دو سال سن توی کار خونه همینم. حتی الان که تنها زندگی می کنم٬ سعی می کنم کار خونه رو به حداقل برسونم. منم از این خحالت ها می کشم. اما خواستم بهت بگم تو همین طور که هستی و همین طور که مقاومت کردی قابل تحسینی. اصلا قشنگی اش به همینه!

پاسخ :

سلام 
مچکرم ان شاءالله خدا عزیزان شما رو هم حفظ کنه براتون 
سخت بود ولی سعی می کردم از پسش بربیام ولی خب چون نگهداری یه بچه ی زیر دوسال هم به عهده ام بود یکم اذیت کننده بود، خداروشکر که گذشت :)  جدی سی و دو سالتونه؟ فکر می کردم کمتر باشین :) مرسی بابت حضورتون، واقعا خوشحال شدم کامنتتونو دیدم :) 
✿ ✘::. چکاپ .::✘ ✿
۱۲ اسفند ۹۶ , ۰۹:۵۹
سلام و درود....

مادر همیشه صحیح و سالم باش فقط باش همین و دیگر هیچ ! چون با بودنت من هم هستم فقط همین ...

پاسخ :

سلام 
بله واقعا.. 
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
درباره من
بالاخره یک‌روز از خواب بیدار می‌شوم و می‌بینم مرده‌ ام، و درحالی‌که آفتاب بر پرده‌های اتاق کارم می‌رقصد و هنوز کسی از مرگم باخبر نشده، دست‌نوشته‌هایم از من می‌پرسند: «ما چه خواهیم شد؟»

حسین رسول‌زاده
.
.
گلاویژ نام ستاره‌‌ای‌ ست که در شب‌های تابستان نمایان می‌شود؛ ستاره‌ی سهیل.
برای ناخدای آب‌های آبیِ قصّه‌ها. تصویر هدر از Christine Bell | پایه‌ی اصلی قالب: عرفان