._117_.با گریه ی اون منم گریه کردم

همین چند دقه پیش دراز کشیده بودم رو تختِ همراه بیمار و چشامو بسته بودم، یهو صدای گریه ی تخت روبروییِ مامان اومد، پا شدم نشستم دیدم پتو رو کامل کشیده رو  سرش و داره گریه می کنه جوری که بقیه متوجه نشن... ولی خب همه متوجه شدن حتی مامانم که تازه خوابش برده بود با صدای گریه اش بیدار شد، همراه تختِ بغلی که پسرشو چهار روز پیش عمل کرده رفت پیشش و پرسید درد داری؟ می خوای پرستارو صدا کنم؟ یهو صدای گریه اش بلندتر شد و با هق هق گفت نه خوبم...خانومه ازش پرسید پس چی شده؟ گفت همراه ندارم... تنها و بی کسم و باز هق هق کرد... 
همه سعی کردن آرومش کنن و دلداری میدادن و بهش گفتن خیالت راحت، خودمون هواتو داریم... 
تو این اتاق فقط من بودم که سکوت کرده بودم و هیچی نمی گفتم و با بغض نگاش می کردم... یاد امروز ظهر افتادم که پای تلفن زار می زدم و به بابا می گفتم به هر کی میگم میگه نمی تونه بیاد پیش مامان، کسی هم نیست مستر رو پیشش بذارم و خودم به مامان برسم... بابا چیکار کنیم؟ تنهایی بره اتاق عمل؟ یکی باید بعد از عمل باهاش باشه... بابا مستر رو چیکار کنم... هیشکی نیست مستر رو نگه داره... بابا چیکار کنیم... 
.
.
.

مامان؟ دم غروب به هوش اومد و الان بهتره خیلی بهتر از دیشب و این دوهفته ی اخیر 

خانومِ تخت بغل؟ خانوما باهاش حرف زدن و بهش دلگرمی دادن، همسرش هم تلفنی باهاش حرف زد و الان آروم شده

من؟ نزدیک 40ساعته که نخوابیدم و اعتراف می کنم هیچ روزی قدر امروز احساس درماندگی نکرده بودم... 
 

گلاویژ | ۱۰ دی ۹۶، ۲۱:۵۹ | نظر بدهید
mohi :)
۱۰ دی ۹۶ , ۲۲:۱۳
😢😢
نمیدونم چی بگم ولی خداروشکر خداروشکر و خداروشکر که حالت مامانت بهتره!🙏🙏

پاسخ :

مرسی محدثه جان
میم . الف
۱۰ دی ۹۶ , ۲۲:۳۵
عزیزم... :'(
خداروشکرکه حال مامانتون بهتره،انشالله روزبه روزهم حالشون بهترمیشه.
خوبه که بالاخره راضی شدن عمل کنن.

پاسخ :

ممنونم میم الف جان
متاسفانه خیلی دیر راضی به عمل شدن
لیمو جیم
۱۱ دی ۹۶ , ۰۰:۰۷
عزیزم...من فقط میتونم براتون دعا کنم..کاملا میفهممت

پاسخ :

مرسی لیمو جانم 
همین دعا خیلی باارزشه برامون
mn :)
۱۱ دی ۹۶ , ۰۱:۰۸
خدا سلامتی بده فاطمه جانم

پاسخ :

مرسی مائده جان
Nelii 💉📚
۱۱ دی ۹۶ , ۰۲:۵۴
:'(
انشاالله حال مادرت خیلی زود خوب شه.

پاسخ :

ان شاءالله نلی جان
حوا ...
۱۱ دی ۹۶ , ۰۵:۳۲
چند سالِ پیش این اتفاق رو تجربه کردم. بدترینش اون زمانیه که مامانت به هوش میاد و نمی‌تونه باهات حرف بزنه. :((

خدا همه مادرها رو حفظ کنه.

پاسخ :

کلا تجربه ی بیمارستان خوب نیست :(
ان شاءالله حوا جان 
فرشته ...
۱۱ دی ۹۶ , ۰۸:۰۲
منم یه بار تو بیمارستان یه اقایی رو دیدم‌ که همینجوری بود، با تلفن که حرف میزد با ناراحتی به زنش میگفت هرگاه حالم بد میشه تو بیمارستان ها بی‌کس و کار می افتم انگار صاحب ندارم، بقیه باید کارهام رو انجام بدن:(
خیلی ناراحت کننده است واقعا.
+ خدا به مادرت سلامتی بده عزیزم، انشالا زود حالش خوب بشه:)
یاعلی

پاسخ :

واقعا خیلی بده، بیمار انقدر روحیه اش حساس و شکننده ست تو این شرایط که حتی اگه وضعیت جسمانیش طوری باشه که خودش از پس کارای شخصیش بربیاد بازم به لحاظ روحی به همراه نیاز داره
Pary darya
۱۱ دی ۹۶ , ۱۲:۰۵
عزیزم..

پاسخ :

:(
پرهـ امـ
۱۱ دی ۹۶ , ۱۲:۱۷
انشالله سلامت باشند ..

پاسخ :

خیلی مچکرم 
ان شاءالله 
x
۱۱ دی ۹۶ , ۱۵:۲۰
هعی ... منم اشک تو چشمام جمع شد با این پست ...
بارها تجربش کردم ....طفلی خانمه چقدر نارحتی اذیتش کرده که گریه اش گرفته 

کاش تو یه شهر بودیم مسترتون رو نگه میداشتم 

پاسخ :

آره اینجور مواقع خیلی از لحاظ روحی حساس میشن و نبودِ همراه واقعا اذیت کننده ست براشون
همین که میگی هم مایه ی دلگرمیه مالاکیتی جان
یاسمن مجیدی
۱۱ دی ۹۶ , ۱۵:۲۸
واقعا سخته کسی تو بیمارستان یا کلا موقع بیماری کسی پیشش نباشه که بهش برسه و آرومش کنه

خدا رو شکر که مادرت بهتر هستن.خدا رو شکر

پاسخ :

خیلی سخته واقعا 
فعلا حالشون در نوسانه یاسمن جان :(
محمد روشنیان
۱۳ دی ۹۶ , ۰۰:۳۸
دردناک

پاسخ :

خیلی 
خانم نارنج
۱۳ دی ۹۶ , ۱۳:۱۴
خدابد نده,مقاوم میشی دخترامیدوارم حال مامانت بهتربشه

پاسخ :

مرسی نارنج جانم 
ان شاءالله 
یاسمین زهرا غریب
۱۳ دی ۹۶ , ۲۰:۰۸
بمیرم برات.
من بیام بمونم؟؟؟؟

پاسخ :

کاش تو یه شهر بودیم واقعا 
زهرا
۱۴ دی ۹۶ , ۲۱:۵۲
فامیل
دوست واقعی
آدم با ارزش و خوب فرقش در این چنین شرایط مشخص میشه
محبت کن تا محبت ببینی
و کسی که در چنین شرایط کنارت باشه نباید از دستش داد

پاسخ :

کاملا درسته 
من تو این یه هفته واقعا آدمای اطرافم رو شناختم 
Ftm 25
۱۶ دی ۹۶ , ۱۲:۰۳
خداروشکر ک حال مامانت بهتره ایشالله بهتر و‌بهتر میشن ❤️🌹 
+یه دختری مث تو داره دیگه به کسی نیازی نداره😘

پاسخ :

مرسی فاطمه جانم، ان شاءالله ❤
+قربونت 😊
زهرا
۱۶ دی ۹۶ , ۱۶:۴۳
من کسی ک حال خانوادمو بپرسه به اونا احترام بزاره و خوبی تو وجودش باشه دوست دارم . تو این موقعیت که مریض نیاز به حمایت عاطفی داره باشن رو باید قدر دونست. هرچن همچین ادمایی نیستن.

پاسخ :

آره واقعا نیستن، آدم تو موقعیت های سخت اطرافیانشو میشناسه وگرنه تو خوشی ها که همه کنار آدمن
x
۱۸ دی ۹۶ , ۰۶:۴۶
سلام گلاویژ جانم 
خوبی ؟
مامانت بهتره ؟

پاسخ :

سلام مالاکیتی عزیزم 
خوبم به خوبی تو :) 
بهتره یکی دو تا عمل دیگه داره هنوز 
سانی
۰۵ بهمن ۹۶ , ۲۱:۰۳
مامان بهترن؟ خودت خوبی؟ 
یادم میاد روز های آخر و بی طاقتی رو. اما الان راضی ام. خیلی راضی.. 

پاسخ :

شکر سانی جان
همه خوبیم 
بازم خداروشکر :) 
علی امین زاده
۱۴ بهمن ۹۶ , ۲۲:۴۹
گاهی انگار زندگی می خواد بهت نشون بده چقدر آسیب پذیری. یهو یه کاری می کنه که همه ی غربت دنیا بیاد توی دلت.

پاسخ :

گاهی زندگی معلم سخت گیری میشه... 
.. مَروه ..
۲۳ بهمن ۹۶ , ۲۲:۵۹
سلام
خدا ان شاءالله سلامتی بده بهشون و عاقبت بخیری به همتون...

پاسخ :

سلام 
خیلی ممنون مروه ی عزیز، ان شاءالله عزیزان شما هم از بلا و بیماری دور باشن 
مرسی از حضورتون :) 
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
درباره من
بالاخره یک‌روز از خواب بیدار می‌شوم و می‌بینم مرده‌ ام، و درحالی‌که آفتاب بر پرده‌های اتاق کارم می‌رقصد و هنوز کسی از مرگم باخبر نشده، دست‌نوشته‌هایم از من می‌پرسند: «ما چه خواهیم شد؟»

حسین رسول‌زاده
.
.
گلاویژ نام ستاره‌‌ای‌ ست که در شب‌های تابستان نمایان می‌شود؛ ستاره‌ی سهیل.
برای ناخدای آب‌های آبیِ قصّه‌ها. تصویر هدر از Christine Bell | پایه‌ی اصلی قالب: عرفان