._111_.آغاز سال نو

ششم آبان ماه سال یک هزار و سیصد و نود و شش خورشیدی... ساعت 2وپنجاه و هشت دقیقه ی بامداد :


+میدونی چیه؟ 

-هوم؟ 

+ من 8صبح 21ساله میشم، دلم می خواست امسال تنهایی برم لب دریا، تو ساحل کیک تولد کوچولو ببرم، شمعمو فوت کنم، اونم راس ساعت 8صبح... 

-عاخی ، چه رمانتیک و فانتزی و شیک، خب برو 

+آخه تو اون ساعت هیچ قنادی باز نیست، ولی خب میرم لب دریا، 21سالگیمو اونجا تحویل می کنم... 

-ها اینکارو کن، کیک تاینی یا باباجون چند تا بخر، کنار هم بذار، شمع بذار روش 

+😂😂😂😂😂

-جدی گفتم، حیفه من که خلاقیتمو خرج تو می کنم 😒شیر کاکائو هم بخر، خشک خشک حال نمیده، اینم جدی گفتم 😒

.

.

.

و اینگونه شد که ساعت 7ونیم صبح از خونه زدیم بیرون، راه افتادم سمت ساحل، سر راه چند تا کیک و یه بسته شمع (به قول یوشا، شمع نذری) خریدم، یه بشقاب و چندتا بیسکویت و اسمارتیز هم از از خونه برداشته بودم، هوا مه آلود و یه ذره خاکستری و تاریک بود، چندمتریمو به زور می دیدم اگه مسیر رو بلد نبودم بدون شک تو اون مه گیر میفتادم و گم می شدم، صبحِ زادروزم بود ولی همه جا مه و سکوت، انگار شهر هنوز خواب بود، گفتم حیف نیست تو همچین روز مبارک و فرخنده ای شهر و مردمش انقدر بی حس و حال و بی روح باشن؟؟؟... هندزفری همراهم نبود، موزیکو پلی کردم، ولومو بردم بالا جوری که همه بشنون، لذت ترانه هارو با همه قسمت کردم، با درختای خیابون، با سنگفرش پیاده رو، با آسمون خاکستری و مه گرفته، با اون سربازی که کنار پاسگاه نگهبانی می داد، با اون آقای باغبون که تو پارک ساحلی به گل ها سامون می داد، با اون چند تا خانواده که لب دریا چادر زده بودن و خواب بودن و چون هوا یه ذره تاریک بود خوابشون هم عمیق بود و حالا حالا ها بیدار بشو نبودن، می رفتم جلو و ساحل ساکت و دریا آروم، فقط صدای ترانه های من گوش دنیا رو کر کرده بود، انقدر رفتم جلو که دیگه نه از پارک ساحلی خبری بود و نه از چادر و آدمیزاد و دارو درخت، فقط آب بود و تخته سنگ... از سنگایی که شبیه پله روی هم چیده شده بودن رفتم پایین، بساطمو درآوردم، کیک تولدمو حاضر کردم، شمع هارو دورش چیدم، دروغ چرا؟ اون پایین، ساکت تر و خوفناک تر بود-___-  یه لحظه با خودم گفتم اگه یکی بیاد اینجا منو به قتل برسونه وجنازمم بندازه تو دریا، پلیس هیچ سرنخی پیدا نمی کنه، چون از یه مسیری به بعد دیگه هیشکسو سر راهم ندیده بودم 😂 دیگه غرق در این تفکرات بودم که دیدم ساعت 7و پنجاه و نه دقیقه ست، آخرین دقیقه ی بیست سالگیم صرف روشن کردن شمع های بیست و یک سالگیم شد... 

بیست سالگیِ عزیزِ من، مقدس ترین سال زندگیم، سرشار از تحول و اتفاقات و تجربه های جدید، سرشار از بدست آوردن ها و از دست دادن ها، پیروزی ها و شکست ها، بلند شدن ها و زمین خوردن ها، خرد شدن ها و قوی تر شدن ها، سرشار از حس و حال خوب و لبخند ها، اشک های تلخ و شیرین، قشنگ ترین و رنگی ترین سال زندگیم رفتی و نموندی برام... فراموش نمیشی تا به ابد...



حول و حوش ساعت 8و چهل و پنج دقیقه بود که کفشامو درآوردم که برم تو آب، فکر می کنین با چه صحنه ای رو به رو شدم؟؟؟ تلفات داده بودم حسابی،  پاها خونین و مالین بودن یه ذره از داخل کفشامم خونین و قرمز شده بودن، جوری پاهامو زده بودن و زخم کرده بودن که به حس لامسه ی خودم شک کردم چجوری با این پاهای زخم و زیلی پیاده روی کرده بودم و دردشو حس نکرده بودم...خلاصه این که تا توی کفش بودن هیچ دردی حس نمی شد ولی بعدش درد و سوزشش شروع شد، جوری که موقع برگشت به زور تونستم کفش پا کنم، این هم از عواقب جوراب نپوشیدن... 

این آخرین عکس هم ساعت نه و نیم گرفته شد که دیگه آفتاب زده بود و هوا کاملا روشن و آب دریا هم بالا اومده بود و تولد بازی منم تموم شده بود :)) 

گلاویژ نوشت :

1-بچه ها واقعا مرسی از تبریک ها و پیام ها پست هایی که برام گذاشتین و یادم بودین، با هر تبریکتون کلی احساساتی و بغضی می شدم و دلم می خواست از پشت همین صفحه ی گوشی تک تکتون رو بغل کنم، حسابی شرمنده شدم 🙈

2- تشکر ویژه از الف سینِ عزیز 😂 که وقتی همون روز با گردن کج زنگ زدم و گفتم پاهام مصدومن، حتی نگفت چرا مصدوم شدی و مرخصی داد :)

3-این پست کاملا بیات شده و از دهن افتاده شده اونم بعد از 5 روز، ولی خب کلا قرار نبود امسال پستی برای تولدم بذارم و بعدش که این تولد بازیو راه انداختم گفتیم حالا که تولد گرفتیم یکم شوعاف راه بندازیم😂 و خلاصه ثبت کردیم که بمانَد به یادگار... 😊

4-آیامی دانستید که مالاکیتیِ عزیز فقط دوروز از من کوچیک تره؟؟این یعنی احترام من واجبه دیگه :))، ان شاءالله که این سال جدید حسابی چرخش برا جفتمون بچرخه😊 البته لازم به ذکر است بر اساس تستی که پارسال از خودمون گرفتیم، سنِ عقلیِ مالاکیتی 42بود اگه اشتباه نکنم، و سنِ عقلیِ من 38 😑

ومن الله التوفیق :) 



گلاویژ | ۱۱ آبان ۹۶، ۱۸:۳۰ | نظر بدهید
فرشته ...
۱۱ آبان ۹۶ , ۲۰:۰۸
سلام عزیزم
به به تولدت مبارک[ماچ و بغل و اینا] :))
ان شاا... صدسال به این سالها، ان شاا... پونصد سالگیت رو تبریک بگم:)))
خوشحالم که از بیست سالگیت راضی بودی و امیدوارم بیست و یک سالگیت از اینم بهتر باشه برات:)
چقدر کیک های تولدت هم خوبن، منم بچگی هام در زمان های مختلف با همین ها به صورت طبقه ای کیک میساختم و تولد میگرفتم:))
یاعلی

پاسخ :

سلام فرشته ی عزیزم 
خیلی ممنون 😘
آره بیست سالگیم عالی بود ان شاءالله بیست و یک سالگی هم عالی بگذره، 
ما هم تو ابتدایی با تی تاپ و چوب شور واسه دوستامون تولد می گرفتیم،😂 هعی یادش بخیر... 
یا علی
my life
۱۱ آبان ۹۶ , ۲۳:۲۳
سلام عزیزم 
تولدت مبارک باشه انشاالله  🎆🎂..چه تولد قشنگی*_* کنار دریا:)
انشالا خوش بخت و عاقبت ب خیر باشی ❤

پاسخ :

سلام :) 
مرسی هانای عزیز 😊 چشمات قشنگ می بینه :)) 
همچنین  برای شما :)) 
x
۱۱ آبان ۹۶ , ۲۳:۵۹
خانم شما قبلش هم روجفت چشمای من جا داشتی ,الان بیشترترتر
چقدر تولد گرفتن تکی وخلوت کردنت باخودت جالب بود 
من تا حالا ازین کارا نکردم ...تاما برانگیز بود 
من حدود 6_7 عصر به دنیا اومدم :)) حدود دو روز 11 ساعت ازم بزرگتری :)) 
چقدر خوشگل شده کیک هات 
چرا انقدر زیاد ؟ نوزاد وانقدر پرخوری ؟ D:


پاسخ :

عزیزدلی مالاکیتی :))) 😍
این تولد تکی اونم لب دریا، یکی از قدیمی ترین خواسته هام بوده همیشه، خداروشکر که امسال محقق شد :) 
پس تو زاده ی غروبِ دل انگیزِ پاییزی:)) 
این اشتهای زایدالوصفم دقیقا بر می گرده به همون دوران نوزادی، روایت شده ساعتی که بدنیا اومدم جیغ ها و گریه های از سر گرسنگیم در بیمارستان طنین انداز شده بوده D:
حضرت کازیمو
۱۲ آبان ۹۶ , ۰۰:۴۶
تولدت مبارک و اینا

پاسخ :

تشکرات حضرت کازیمو 
دیگه ببخشید اگه تولد حزینانه و در غربت پیچیده و در سکوت تنیده ای شد :))) 
بلوط ...
۱۲ آبان ۹۶ , ۰۵:۴۱
تفدت موووباااارککک :)))

پاسخ :

خیلی مرسی بلوط عزیزم 😘
Ftm 25
۱۲ آبان ۹۶ , ۱۱:۳۰
واااای چه کیک قشنگی‌ درستی کردی 😍😍😍😍😍😍😍😍 تولدت مبارک عزیزم ایشالله ۲۱سالگیت پر از اتفاقایی باشه که تا عمر داری به یادشون لبخند بیاد رو‌ لبت ♥️♥️😘😘

پاسخ :

مرسی فاطمه جان😘😘😘😘😘
خیـــــلی ممنون عزیزم 😊
کجایی؟ کم می نویسی 
یاسمین زهرا غریب
۱۲ آبان ۹۶ , ۱۲:۱۳
😅😅😅😅😅😅😅😅😅

پاسخ :

نخند 😂 پاهام هنوز زخمه
لیمو جیم
۱۲ آبان ۹۶ , ۱۴:۱۴
من چقدر دیییر اومدممممم :-\ :'( :-( 
تولدتتتتتتتت مباااارککککک ابانی عزیزز 
ایشالله امسال بهتر از پارسال 
عمرت باعزت طووولاااانییییییییی 
:-*

پاسخ :

نه بابا، دیر نیومدی، من پستمو دیر گذاشتم 😊
مرسی لیموی عزیزم، دختر آروم و مهربونمون 😘
خیلی خیلی ممنون عزیزم 😍
tiara .n
۱۲ آبان ۹۶ , ۱۴:۳۱
وااااااااای دختر من پست نلی رو دیدم کلی فکر کردم خدایا با کیه نلی؟؟؟تفلدت مبااااااارک عشقم💋💋💋💋💋💋💋💋با تاخیر البته🙈🙈

پاسخ :

مرسی تیارای عزیزم 😘😘😘
چقدر این روزا بیادتم همش
Nelii 💉📚
۱۳ آبان ۹۶ , ۱۴:۰۵
وااای چه تولد رومانتیک و قشنگی😍😍
خدا تو رو برام حفظ کنه عزیزم😁

پاسخ :

چشمات قشنگ می بینه خانوم😊
تو رو هم واسه من😘
وجوج جیم
۱۳ آبان ۹۶ , ۲۱:۳۷
من فکر میکنم دریا بزرگترین هدیه زندگیته!نه؟
من هیچوقت درست حسابی دریا رو ندیدم.همیشه میترسیدم که یه هشت پا از وسط آب بیاد و نیشم بزنه یا از صخره ها پرت شم پایین و مغزم خوراک خرچنگا بشه!
در هر صورت این تولدایی که آدم با خودش حال میکنه هم موهبتیه:))))
مبارک!

پاسخ :

آره واقعا، دریا آروم ترین مکانیه که همیشه بهش پناه می برم :) 
جدی میگی؟ من یبارم نزدیک بود غرق بشم تو دریا اتفاقا 😂 ولی خب به خیر گذشت و به موقع نجاتم دادن، حتی همون موقع که زیر آب بودم و دست و پا می زدم چشام باز بود و زیر آب انقدر قشنگ بود که وقتی اومدم بالای آب و حالم جا اومد به همه گفتم چقدر زیر آب قشنگه!!! 😐
درستشم اینه که تولدی گرفته بشه که به خود آدم خوش بگذره، دقیقا همون مدلی که خودش می خواد:))) 
Masi Rika
۱۳ آبان ۹۶ , ۲۳:۴۴
فک کنم یکم دیره ولی تولدت خیلی خیلی مبارک عزیزدل!:)
۲۱ سالگی بی نهایت شادی داشته باشی دوستم!*-*

+واجب شد منم یه تولد تک‌و تنهایی بگیرم یه بار برا خودم!خوش میگذره!:))

پاسخ :

نه عزیزم چرا دیر باشه، خیلی هم برام باارزشه تبریکت مسی ریکای دوست داشتنی:) 
مرسی عزیزم 😘

+حتما تجربه اش کن، برا من که واقعا خوش گذشت :))) 
mohi
۱۴ آبان ۹۶ , ۱۵:۰۷
تنها رفتی؟؟؟؟
هفت صبح؟؟؟؟؟
به مامان بابات گفته بودی شب قبل؟؟؟؟
در عجبم چجوری گذاشتن اون موقع تنهایی بری ! مامان بابای من بودن که عمرن میذاشتن D:

پاسخ :

آره دیگه تنها رفتم 
نه خبر نداشتن اون موقع که تصمیم گرفتم برم نصفه شب بود خواب بودن، خیلی هم دور نیست از خونمون، پیاده رفتم یه ربعه رسیدم:) 
خیلی مشکلی ندارم من، چون کم پیش میاد تنها برم جایی اگه جای دوری باشه قبلش میگم بعد میرم
Shadow
۱۵ آبان ۹۶ , ۰۴:۱۷
دیر رسیدن فاطمه😑😞
البته من و چه به تبریک گفتن به خواهرشوهر سابق!
کم تو‌ زندگیم دخالت کرد...
کم زندگمونو انگولک کرد اخرشم که...
برو برو که چشم دیدنتو‌ ندارم😬

فاطمه تولدت با تاخیر مبارک(البته به موقع تو تل تبریک گفتم:)
ولی کلهم‌ اجمعین شرمنده:(((

راستی تو‌ متولدت چندی؟
۷۵،۷۴؟

پاسخ :

عروس بدجنس کی بودی تو؟؟؟😑

مرسی عزیزم تو که همون روز تبریک گفتی :) 
دشمنت شرمنده 😘

75😢

؛)
۲۰ آبان ۹۶ , ۲۲:۱۳
چه ادم باحالی هستی.
اینکه بری واسه تولدت کنار دریا اونم تنها. اینکه بی رو دروایسی اهنگو بلند کنی و...
امیدوارم سال خیلی خیلی خوبی پیش رو داشته باشی.

پاسخ :

ممنونم، راستش به شدت معتقدم تا وقتی خودمون می تونیم موجبات شادیمونو فراهم کنیم نباید منتظر دیگران باشیم :) 
بازم ممنون بابت حضور سبزتون :) 
کاش ادرستون رو هم گذاشته بودین :))) 
Ftm 25
۲۳ آبان ۹۶ , ۲۳:۲۱
خیلی خستم عزیزم یا کلاسم یا خووواب 😅 D:

پاسخ :

خواب خوبه، دلچسبه 😄
سانی
۰۲ آذر ۹۶ , ۲۰:۱۲
همه ی بیست سالگی ها جذابن. منم امسال برای تموم کردنش شمع هام رو روی پیتزا پپرونی گذاشتم😂😍

پاسخ :

جدی؟ چه کیک خوشمزه ای داشتی پس 😁
همینش درسته، آدم تو بهترین روز زندگیش که مجبور نیست کلیشه ای باشه، هر جور که دوست داره باید تولدشو جشن بگیره :) 
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
درباره من
بالاخره یک‌روز از خواب بیدار می‌شوم و می‌بینم مرده‌ ام، و درحالی‌که آفتاب بر پرده‌های اتاق کارم می‌رقصد و هنوز کسی از مرگم باخبر نشده، دست‌نوشته‌هایم از من می‌پرسند: «ما چه خواهیم شد؟»

حسین رسول‌زاده
.
.
گلاویژ نام ستاره‌‌ای‌ ست که در شب‌های تابستان نمایان می‌شود؛ ستاره‌ی سهیل.
برای ناخدای آب‌های آبیِ قصّه‌ها. تصویر هدر از Christine Bell | پایه‌ی اصلی قالب: عرفان