._109_.

نشستم روبروی کولر و شیر با رطب می خورم اونم این وقت شب!  یهو یادتون افتادم و تازه فهمیدم چقدر دلتنگتون بودم و به قول مگی این روزا هی دارم با وبم قهر تر میشم :( 
خیلی وقتم هست هیشکیو نخوندم و خبرم ندارم ازتون :(
شرمنده ی کامنت های خصوصی هم هستم که بی جواب موندن هنو:(
خب این روزا نبودم یا بهتره بگم کمتر نوشتم برا اینکه به شدت سرم شلوغ بود و به علت ذیق وقت /ضیق وقت /زیق وقت، جور نمی شد بیام بنویسم و بخونمتون... 
ولی خب حالا خوش برگشتم... 
فصل جدیدی از زندگیم در حال لود شدنه... و من؟ عاشق تغییرات بزرگ بودم همیشه :) 
اووووم
فعلا همینا
برم لیوان شیر و ظرف رطبمو بذارم تو آشپزخونه، بعد بیام برنامه های فردا رو بنویسم و بعدشم با خیال راحت یک به یکتونو بخونم :) 

گلاویژ | ۲۷ مهر ۹۶، ۰۰:۰۷ | نظر بدهید
Shadow
۲۷ مهر ۹۶ , ۰۲:۴۹
کولرررررررررررررررررر!!!!
واهای ما تو اذربایجان بخاری روشن میکنیم
و اینجا تو تهران هم هوا تکلیفش با خودش مشخص نیست
ولی قطعا نیاز ب کولرم نداریم حتی ثانیه ای

پاسخ :

آره بخدا هنوز کولر روشن می کنیم حتی نصفه شب که هوا خنک تره بازم بدون کولر خیلی گرمه:(
سویل :)
۲۷ مهر ۹۶ , ۲۳:۴۶
تفاوت را احساس کنید
ما اینجا کنار بخاری و شما زیر باد کولر ...

پاسخ :

بله دیگه 
این است تفاوت شمال تا جنوب ایران :))) 
میم . الف
۲۸ مهر ۹۶ , ۱۸:۲۳
بخاری که سهله مااین موقع توشهرمون بارش برف هم داشتیمD: 

پاسخ :

هوووووف 
میگی برف داغ دلم تازه میشه اصن :(
وای چقدر دلم تنگ شده بود برات 😍
x
۲۸ مهر ۹۶ , ۱۸:۳۸
احوال دختر شیر و رطب خور ؟
بعدا اگر فرصت داشتی بیا از تغییرات بنویس :) 

پاسخ :

عالی عالی عالی:) 
احوال مالاکیتی مون؟؟؟ 
چشم حتما میام می نویسم :) 
میم . الف
۰۲ آبان ۹۶ , ۱۷:۱۵
یادم باشه وسط زمستون دعوتتون کنم بیاین اینوراD: ببینم سرمای اینجارومیتونین تحمل کنین!!!D:        
البته خونه خودتونه هرموقع خواستین تشریف بیارینD:
منم دلم براتون کلی تنگ شده❤

پاسخ :

بهار دعوت کن تا بیام :))) بهار هم نه تابستون خیلی بهتره :)))) 
😘
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
درباره من
بالاخره یک‌روز از خواب بیدار می‌شوم و می‌بینم مرده‌ ام، و درحالی‌که آفتاب بر پرده‌های اتاق کارم می‌رقصد و هنوز کسی از مرگم باخبر نشده، دست‌نوشته‌هایم از من می‌پرسند: «ما چه خواهیم شد؟»

حسین رسول‌زاده
.
.
گلاویژ نام ستاره‌‌ای‌ ست که در شب‌های تابستان نمایان می‌شود؛ ستاره‌ی سهیل.
برای ناخدای آب‌های آبیِ قصّه‌ها. تصویر هدر از Christine Bell | پایه‌ی اصلی قالب: عرفان