._97_. چنار بهم گفت تو کتابخونِ تنهایِ شبی...

ساعت:
5وبیست وسه دقیقه ی صبحِ امروز...


+سلام خواب بودی بیدار شدی؟ یا مثل من شب و روزت قاطی شده؟ 😐
تسنیمم

_ سلام و صبح بخیر جانم
خواب بودم و بیدارشدم:)

+بازم خداروشکر 😂

_تو چرا قاطی شده شبانه روزت؟!!!!

+نمی دونم والا
شبای تابستون کوتاهه یکم که میایم بیدار بمونیم کتاب بخونیم صبح میشه، روزا خونمون شلوغه منم باید حتما تو آرامش و سکوت کتاب بخونم :|

_ کتابخوانِ تنهای شبی پس:)) و بسیار جذاب!!!

+آره کلا شب کارم 12 به بعد دیگه در اختیار خودمم، کتاب می خونم، دکلمه گوش می کنم، خط تمرین می کنم، کانالاتونو یجا می خونم، وقتم پره کلا☺️

_ چقدر خوبه اینجوری:) من که اصلا توانایی شب بیداری ندارم:(

+من از بچگی عادت داشتم...
راستی یه سوال می خواستم ازت بپرسم هی یادم می رفت، این پروژه ی مینیمالیسم که چند وقته اجرا می کنی برات سخت نیس؟ مثلا یادمه چند وقت پیش کفش تکونی کرده بودی و تهش یه جفت کفش نگه داشته بودی بعد فکر می کردم اگه این بلا رو سر تک تک پوشاک و وسایلت بیاری برات سخت نمیشه با حداقل ها زندگی کردن؟

_چراخب یک ذره سخته ولی اینکه میبینم ازاسترسام واینجور چیزا تقریبا درامان میمونم حالم بهتر میشه،یکدونه باقی نمونده ها از۱۲تا شده چهارتاو خب قراره تازمانی که سالمن باهمینها سر کنم،چیزای سالم دور انداخته نمیشن😅لباسا ولی خیلی کم شده مثلا بهاره وتابستونم کلا شده۳۰تا باتمام مختلفات😄 و اگه کم کم اینکارو کنی سختیش کمتر خواهد بود مثلا دوستِ جاشوا ملبورن(امیدوارم درست گفته باشمش)طی یک شب همه ی وسایلشو ریخته بود تو یه کارتون و هر وقت چیزی لازمش می شد استفاده می کرد، ودر آخر دید که 80درصد وسایلش اضافی ان؛ ما که خیلی ریز داریم میریم جلو...

+تو کمد من لباس دوران طفولیتم هم پیدا میشه 😂

_منم دارم:)دلم نمیاد اونارو بریزم دور!!!

+سخته خداییش
تعلقات خاطر چیزی نیس که چند روزه از بین بره، بعد می دونی من سالای قبل هر وقت اینکارو می کردم چند روز اولش حس خوبی داشتم ولی یه مدت بعد دقیقا به همون وسایلی که فکر می کردم بهش نیاز ندارم و انداخته بودم دور، نیاز پیدا می کردم.

_اره اینم هست،من دارم سعی میکنم چیزایی که واقعا واقعا لازم وبدردم نمیخورن وصرفا جا اشغال کردن رو دور میریزم،چیز ضروری دور ریخته نمیشه،بعدخونه تکونی منم همین حالت میشدم که ای وای الان من این وسیله رو لازم دارم چرا ریختمش دور....
گلاویژ | ۷ مرداد ۹۶، ۰۷:۵۸
درباره من
بالاخره یک‌روز از خواب بیدار می‌شوم و می‌بینم مرده‌ ام، و درحالی‌که آفتاب بر پرده‌های اتاق کارم می‌رقصد و هنوز کسی از مرگم باخبر نشده، دست‌نوشته‌هایم از من می‌پرسند: «ما چه خواهیم شد؟»

حسین رسول‌زاده
.
.
گلاویژ نام ستاره‌‌ای‌ ست که در شب‌های تابستان نمایان می‌شود؛ ستاره‌ی سهیل.
برای ناخدای آب‌های آبیِ قصّه‌ها. تصویر هدر از Christine Bell | پایه‌ی اصلی قالب: عرفان