._93_.بیست و دوِخردادِ نود و چهار

مردم فکر می کنند غمِ بزرگ تو را آبدیده می کند، و خود به خود به سطح بالاتر و روحانی تری می رساند، اما به نظر ریچل ماجرا کاملا برعکس بود، تراژدی تو را حقیر و کینه توز بار می آورد. به تو آگاهی بیشتر یا دیدگاه والاتر نمی بخشد. خیلی از آدم ها زیر قتل شانه خالی می کنند، در حالیکه بعضی دیگر برای اشتباه کوچک و سهوی بهای گزافی را می پردازند...

لیان موریارتی_از کتاب راز شوهر

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ



بیست و دوِخردادِ نود و چهارِ فراموش نشدنی...
دوسال پیش تو همچین روزی تو همچین ساعتی داشتم حاضر می شدم برم دانشگاه واسه کنکور... اولین کنکورم... شبش تا صبح نخوابیدم، نماز صبح و یه دلِ سیر گریه پای سجاده... دعا و بدرقه ی مامان... خداحافظی با لبخند اشک آلود... یادمه مانتو سورمه ای مو که کمربند قهوه ای داشت پوشیده بودم با شلوار جین و مقنعه ی کربِ مشکی رنگ مامان... دوتا کیک و یه بیسکویت و آب معدنی و شیرکاکائو و آب میوه هم تو خورجینم بود... بابا خواب بود با آژانس رفتم سر راه زهرا رو هم سوار کردیم و رفتیم زهرا گفت هر چی بیاره میره من گفتم می خوام بمونم گفت خب چرا انقدر ناراحتی گفتم آخه می خوام با رتبه ی خوب بمونم... رسیدیم دانشگاه و پرسون پرسون دانشکده ی علوم انسانی رو پیدا کردیم چند تا از دوستامون اومده بودن رفتم خوش بشو احوال پرسی کردم و شروع کردم به حرف زدن تا استرسم کم بشه... طبقه ی اول کلاس 108 کلاسی که صندلی من اونجا بود... هنوزم یادمه چند نفر داشتن فرمولای فصل محلول رو باهم مرور می کردن، یکی درو وا کرد و اومد تو، یه دختر با یه لبخند پت و پهن رو صورتش با صدای بلند طوری که همه بشنون گفت سلاااااام ایشالا همه تون موفق باشین و همون طور لبخند زنان رفت که صندلی شو پیدا کنه، از کنارم که رد می شد گفتم ان شاءالله خودتم موفق باشی :)))
کنکور که شروع شد از استرس زیاد نمی تونستم نایلون دفترچه مو باز کنم به زور باز شد فکر کنم آخرین نفری بودم تو اون کلاس که دفترچه ی عمومیشو باز کرد...اولین نفری که تو کلاس پاسخنامه شو تحویل داد و رفت ساعت نه و بیست دقه بود... سرجلسه معده ام خیلی اذیت می کرد فکر کنم بخاطر شیرکاکائوِ اول صبح بود، چند بار رفتم دستشویی جوری که وقتی بر می گشتم کلاس همه بر می گشتن نگاه می کردن و منم از خجالت سرمو مینداختم پایین، هر دفعه هم به مراقب می گفتم باید برم سرویس تا می رفت به اون یکی مراقب خبر می داد و اون میومد دستِ کم هف هشت دقه طول می کشید و بعدشم باید یه راهرو خیلی طولانی و پیچ در پیچ رو می رفتم تا برسم، فکر کنم حدود 13دقه زمان دروس اختصاصی اصن سرجلسه نبودم! آخرشم ساعت دوازده اومدم بیرون و رفتم حیاط و با بچه ها حرف می زدیم و می خندیدیم و منتظر بقیه بودیم یکی می گفت تا هشت و چهل دقه درگیر ادبیات بوده یکی می گفت کمتر از تعداد انگشتان یه دست ریاضی رو جواب داده، یکی از دوستان هم فرمودن شیمی رو در حد هفتاد زده همه با هم احسنت و آفرین نثارش کردیم بعد که گفت فیزیکشو صفر زده همه با هم به احترامش یک دقیقه سکوت کردیم :| هنوز سکوتمون تموم نشده بود که یکی با موهای چتری و رژ قرمز گریه کنان از پله ها اومد بیرون،داشتم با نگاهم تعقیبش می کردم که یکی از بچه ها که تو کلاس بغلی کنکور داده بود گفت راستی تو چرا انقدر هی می رفتی و میومدی؟ از کنار در که رد می شدی همه می دیدیمت، چند نفر دیگه هم از کلاسای دیگه حرفشو تایید کردن و منم شیک و مجلسی به مناسبت آبروی از دست رفته رفتم تو افق محو شدم :|||
گلاویژ | ۲۲ خرداد ۹۶، ۰۶:۱۷ | نظر بدهید
Dr. Nelii
۲۲ خرداد ۹۶ , ۰۷:۲۴
وای من اصا امروز رو یادم نبود..منم اولین کنکورم سال نود و چهار بود😔
امیدوارم امسال به چیزی که میخوای برسی:)
منم برم راجبش پست بذارم با اجازت:)

پاسخ :

شاید باورت نشه امروز باید کنکور بگیرم از خودم، اونم کنکور سراسری 94
😢
مرسی ان شاءالله هممون برسیم به چیزی که می خوایم:)) 
شب میام پستتو می خونم:) 
لیمو جیم
۲۲ خرداد ۹۶ , ۰۷:۴۴
اونی که میخواست هرچی قبول شه بره نهایتا رفت چه رشته ای؟
انشالله امسال نتیجه مطلوبتو میگیری:) 

پاسخ :

هیچ وقت بهم رتبه شو نگفت، آخرشم رفت حقوق آزاد که بدون کنکور می شد بره ثبت نام کنه... 
مرسی، همچنین، ان شاءالله اولین و آخرین و بهترین کنکورت باشه کنکور 96
آرام ..
۲۲ خرداد ۹۶ , ۰۸:۱۲
عزیزم امسال نتیجه زحمتاتو میگیری ان شالله

استرس داشت پستت :))

پاسخ :

ان شاءالله خودتم می گیری آرام همون قدر که دلم می خواد خودم موفق بشم موفقیت شما هارو هم می خوام :)) 

استرس لازمه گاهی :)) 
چ‍[نا] گوارا
۲۲ خرداد ۹۶ , ۰۹:۱۹
از پسش برمیای عامو. :)

پاسخ :

خدا کنه مهشید:) 
آرام :)
۲۲ خرداد ۹۶ , ۱۳:۳۴
موفق باشی:)

پاسخ :

مرسی 
همچنین :))) 
می نآ
۲۲ خرداد ۹۶ , ۱۴:۵۰
درمورداین پستتون خیلی حرفادارم ولی نمیدونم ازکجاشروع کنم!😢😔

پاسخ :

اوهوم 😢
🌵کاکتوسَک🌵 ^_^
۲۲ خرداد ۹۶ , ۱۷:۰۷
عزیزم برات از صمیم قلبم آرزوی موفقیت میکنم امیدوارم به اون هدفی که میخوای برسی :))

پاسخ :

مرسی کاکتوسک:) منم واسه تو آرزوی موفقیت روزافزون دارم :))) 
mn :)
۲۲ خرداد ۹۶ , ۲۰:۰۱
مگه میزارن زودتر از 12پاسخنامه تحویل بدین؟
کلا کارت ورود ب جلسه هارو از ما جمع کردن ندادن ب خودمون

پاسخ :

آره میذارن دفترچه ی اختصاصی ها رو که گرفتی چند دقه بعدش میتونی بلند بشی 
کارت ورود به جلسه ی ما رو هم گرفتن این همون کارتیه که به صندلی چسبیده و شماره ی صندلی روش نوشته من هم سال 94هم 95 آخر سر از رو صندلی کندمش و با خودم آوردمش خونه واسه یادگاری :))))) 
سایه
۲۵ خرداد ۹۶ , ۱۲:۵۷
خواهر شوهرجان
ایشالا امسال به اونچه که میخوای میرسی:)
ما هم دو لپی شیرینی شو میخوریم

پاسخ :

ان شاءالله سایه :) 
حوا بانو
۰۱ تیر ۹۶ , ۰۰:۱۰
موفق باشید. :)

پاسخ :

همچنین :)) 
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
درباره من
بالاخره یک‌روز از خواب بیدار می‌شوم و می‌بینم مرده‌ ام، و درحالی‌که آفتاب بر پرده‌های اتاق کارم می‌رقصد و هنوز کسی از مرگم باخبر نشده، دست‌نوشته‌هایم از من می‌پرسند: «ما چه خواهیم شد؟»

حسین رسول‌زاده
.
.
گلاویژ نام ستاره‌‌ای‌ ست که در شب‌های تابستان نمایان می‌شود؛ ستاره‌ی سهیل.
برای ناخدای آب‌های آبیِ قصّه‌ها. تصویر هدر از Christine Bell | پایه‌ی اصلی قالب: عرفان